لعنت خدا بر سعودیهای یهودی صفت حرام لقمه

لعنت خدا بر سعودیهای یهودی صفت حرام لقمه

http://davodabadi.persiangig.com/1-roknabadi.jpg


با اطلاعیه ای که سازمان حج منتشر کرد، همه مفقودین را جزو جانباختگان حساب کرد.
فقط میتوانم بگم:
خدا رحمت کند عزیز بزرگوار "غضنفر رکن آبادی" سفیر سابق ایران در لبنان، و تاسف بر ما که مفت و راحت، چنین نیروی ارزشمندی را در فاجعه منا از دست دادیم.
قطعا ملت لبنان و بخصوص حزب الله لبنان، خدمات ارزشمند او را، و صهیونیستها نفوذ، قدرت و صلابت او را فراموش نخواهند کرد!
لعنت خدا بر سعودیهای یهودی صفت حرام لقمه.

گفتگوی «فردا» با حمید داودآبادی به بهانه روز مقاومت اسلامی

مقاومتی از جنس "پاره‌های پولاد"
سرویس فرهنگی فردا  - مهدیس میرزایی اعتمادی
حمید داودآبادی را خیلی ها می شناسند. همان رزمنده ای که امروز قلم به دست گرفته و خاطرات گذشته خود را لحظه به لحظه از جنگ تحمیلی و رفقایش به ثبت رسانده است. وی علاوه بر خاطرات 8 سال دفاع مقدس، خاطرات نابی نیز از آن سوی مرزها و جبهه مقاومت نیز دارد که حاصل آن بعد از تلاش و پی گیری ها و هزینه شخصی خود در کتاب های "پاره‌های پولاد"، "کمین جولای 82"، "عقل درخشان" به ثبت رسیده است.



لبنان؟!
داودآبادی در گفت وگو با «فردا»، داستان اعزام خود به لبنان را این چنین بیان می کند که در سال 62 وقتی به پایگاه شهید بهشتی برای اعزام به جبهه مراجعه می کند، نوشته ای نظرش را جلب می کند. دیدم با خط درشت نوشته: " برادرانی که مایل به اعزام به سوریه و لبنان هستند، ثبت نام کنند". پیش خودم گفتم: لبنان؟!

چون قبل از انقلاب سابقه حضور در جبهه لبنان و فلسطین یک امتیاز برتر برای افراد بود و من هم که علاقه مند به رفتن بودم، برای ثبت نام اقدام کردم. از شروط لازم، داشتن مدرک 6 ماه حضور در جبهه و مناطق عملیاتی جنوب بود که من آن را داشتم. احساس می کردم فرصتی ناب به دست آورده ام که نباید آن را از دست بدهم. همین طور هم شد، چون این حضور، برکات زیادی برای زندگی ام داشت، از همصحبتی با سیدحسن نصرالله تا پیدا کردن دوست خوبی چون شهید حسان اللقیس.

3 کتاب برای لبنان
توصیف داودآبادی از وضعیت کشور لبنان نتیجه سال ها مواجهه مستقیم او با مردم و مبارزان این کشور است، و در این باره می گوید: لبنان سابقه عظیمی دارد و تحت سیطره همه نوع فرهنگ ها از جمله فرانسوی، آمریکایی، عربی، ایرانی، روسی، فرهنگ مسیحی، وهابی و ... است. با این وجود، زندگی در آن جا به شکل کاملاً عادی رواج دارد. در موقع جنگ، می جنگند و پس از آن در کنار هم زندگی می کنند.
لبنانی ها سال ها پیش درگیری های داخلی بسیاری با یکدیگر داشتند. مسیحی ها با مسلمان ها، دروزی ها با مسیحی ها، مسلمان ها با یکدیگر و ... این ماجرا همین طور ادامه داشت و تا چندین سال در آن جا اسلحه حرف اول را می زد. امام موسی صدر تلاش بسیاری برای اصلاح امور انجام داد و نفس امام (ره) و وجود سیدحسن نصرالله بود که توانست این ملت را به وحدت برساند. در همین بحبوحه جنگ ها ما در لبنان حضور داشتیم و در این مدت چیزهایی که دیدیم، بسیار وحشتناک بود  .
این اواخر هم برای تحقیق و کارهای مربوط به کتابم، سفرهای شخصی به لبنان داشتم که نتیجه آن چاپ کتاب "کمین جولای 82" روزشمار 4 دیپلمات ربوده شده، "پاره های پولاد" و "عقل درخشان" بود. "عقل درخشان" که به تازگی به چاپ رسیده است، در خصوص زندگی و خاطرات زندگی شهید "حسان اللقیس" است.



مقدمه بی پایان نویسنده
داودآبادی در مقدمه کتاب می نویسد: "خيلى پيش از اينها با نام لبنان آشنا شدم. نام آن برايم همراه بود با عنوان زشت و کريهِ «جنگ داخلى». همواره لبنان و فلسطين را يکى مى‏انگاشتم؛ به‏ خصوص در جنگ و مبارزه هم‏ شکل و قيافه شان! بهار سال 1362 (1983م) هنگامى که براى اولين بار پاى بر زمين لبنان گذاشتم، ناخواسته عاشق سرزمينى شدم که مسلمانانش به ايرانى‏ها اقتدا کرده بودند. چندين ماه بودن و زيستن در ميان شيعيان آن وادى، شور و شعفم را دوچندان کرد.
حضور در صحنه ‏هاى جنگ ايران و عراق که بسيار مهم‏تر بود، باعث شد تا چند سالى از آن سامان دور افتم؛ ولى همواره اخبارِ حوادث آن‏جا را پى‏گيرى می کردم و برايم اهميتى خاص داشت. سرانجام بهار سال 1374 (1995م) زمانى دوباره پا به لبنان گذاشتم که چند روزى بيش‏تر از عمليات استشهادى «صلاح‏ محمد غندور» نمی گذشت.
سخنان دلنشين «موسى قصير» يا همان «ابو احمدِ» خودمان، کار خودش را کرد. از همان سفر شروع کردم به جمع‏ آورى اطلاعات مربوط به تاريخچه‏ عمليات شهادت‏ طلبانه. در طى اين مدت تا به امروز، حداقل سالى يک‏ سفر به لبنان داشتم تا اطلاعاتم را تکميل کنم. از مصاحبه‏ اختصاصى و طولانى با دبيرکل حزب‏الله گرفته، تا همراهى با رزمندگان مقاومت اسلامى در محورهاى عملياتى. همه‏ اين سفرها بدون هرگونه همراهى و مساعدت معنوى و حتى مالى سازمان‏ها و ارگان‏ها و ... بود که شايد شيرينى کار در همين باشد.
سرانجام خون مطهر شهدا ثمر داد و لبنان آزاد شد. بازديد از مناطق آزاد شده و به ‏خصوص محل شهادت عزيزانى چون صلاح غندور، على‏ اشمر، هيثم دبوق و ... بسيار دل‏ انگيز و ارزشمند بود که قابل وصف نمى‏باشد.
آن‏چه می خوانيد، ثمره سفرهاى متعدد به آن وادى کوچک، ولى عظيم است که در طى اين سال‏ها، مرا به خود مشغول داشته و هر روز بر يافته ‏هايم افزود تا اين‏که همه را يک جا تقديم شما می نمايم.

"پاره های پولاد"
پاره های پولاد کتابی از جنس مردم سخت کوش و مقاوم مردم لبنان بوده که حاصل زحمات چندین و چند ساله نویسنده ای چون حمید داودآبادی است.
این کتاب به تاریخچه مقاومت اسلامی لبنان و عملیات استشهادی رزمندگان لبنانی در برابر رژیم اشغالگر صهیونیسم می پردازد. در این کتاب علاوه بر آشنایی با جغرافیای لبنان، با عملیات استشهادی رزمندگان لبنانی در برابر اسرائیل روبرو می شویم.
داودآبادی هدف از نوشتن کتاب را معرفی شهدای استشهادی و مقاومت اسلامی لبنان عنوان می کند و می گوید: در این کتاب چگونگی عملیات استشهادی، انتخاب داوطلبین و شرایط خاص داوطلبین و ویژگی های آنان بیان شده است.
این کتاب ضمن تشریح بیست عملیات استشهادی از سال 60 (1981م) تا سال 78 (دقایق پایانی 1999م)، به معرفی و بیان زندگی نامه شهدای عملیات شهادت طلبانه افرادی چون شهید احمد جعفر قصیر، شهید سیدعلی حسین صفی الدین، شهید بلال احمد فحص، شهید حسن قصیر، شهید ابو زینب، شهید هیثم صبحی دبوق، شهید سیدعبدالله محمد عطوی معروف به حر عاملی، شهید اسعد حسین برو، شهید ابراهیم جمیل ظاهر، شهید صلاح محمدعلی غندور، شهید محمد عبدالامیر حمید، شهید علی منیف اشمر، شهید عمار حسین حمود پرداخته است.
همچنین این کتاب به عملیات متفرقه توسط نیروها و احزاب دیگر لبنانی می پردازد. یکی از نقاط قوت کتاب را نیز می توان در استفاده از عکس ها، نقشه های مناطق عملیاتی و عکس هایی از مزدوران اسرائیلی و خائنین لبنانی و معرفی آنان بیان کرد.
"پاره‌های پولاد" سال 1383 به همت موسسه فرهنگي هنري شهید آوینی به چاپ رسیده است. این کتاب به زبان عربی ترجمه و در کشورهای عرب زبان نیز عرضه شده است.

یادآور می شود، حمید داودآبادی رزمنده، جانباز و نویسنده دفاع مقدس است که می توان به کتاب های "از معراج برگشتگان"، "پرواز پروانه‌ها"، "تفحص"، "یاد یاران" اشاره کرد.
سایت "فردا نیوز"
۲۲ مرداد ۱۳۹۴

خاطره شهید "حسان اللقیس" از شهید "حسین انیس ایوب"

27 سال پیش، شبی در بیروت، پاپیچ حاج حسان شدم تا از شهید عزیز "حسین انیس ایوب" (معروف به ربیع. همان که عملیات پهپاد حزب الله بر آسمان فلسطین اشغالی با یاد و نام او انجام شد) که بسیار دوستش می داشتم و شهادتش بدجور تکانم داد، برایم بگوید؛ و گفت.
فقط قول گرفت بدون ذکر نام او منتشر شود. کپی دستنوشته ربیع را هم که خواست بدهد، نام خودش را از آن پاک کرد.

 

سرانجام مهر 1375 بدون ذکر نام حاج حسان، خاطره او را بازنویسی کرده و در هفته نامه فرهنگ آفرینش منتشر کردم. چون از علاقه حاج حسان به ربیع خبر داشتم، وقتی در بیروت صفحات منتشر شده و مزین به تصویر ربیع را به او دادم، گل از گلش شکفت.
با شنیدن خبر شهادت حاج حسان، یاد دستنوشته شهید ربیع افتادم. حیف که وقتی خواست کپی آن را بدهد، اسم خود را از آن حذف کرد.

دیگر دیر شده بود. می خواست برود. خیلی عجله داشت. با همه روبوسی کرد و وداع. بغض گلویم را می فشرد. نمی توانستم لب بگشایم و چیزی بگویم. خیلی به خودم فشار آوردم. دستش را که جلو آورد، در دستانم فشردم، صورت بر صورتش نهادم و روی چون ماهش را بوسه باران کردم. اشک امانم نداد و سرازیر شد. شانه های مان خیس شد از گریه.
سرانجام از یک دیگر جدای مان کردند. خواست که از در اتاق بیرون برود. صدایش کردم:
- ربیع ... ربیع ...
برگشت. نگاهش خیلی عجیب بود. یک آن آتشی برجانم سرازیر شد. زبانم بند آمده بود. بریده بریده گفتم:
ـ حالا که داری می ری، این دم آخر خواسته ای و کاری نداری که برات انجام بدم؟
نگاهش را به زمین دوخت. اشک شوق از دیدگانش بیرون جهید. برگشت؛ اسلحه را کناری گذاشت و دست در جیب برد؛ کیف پولش را همراه با مدارک به طرفم دراز کرد، گرفتم، نگه داشتم؛ منظورش را نفهمیدم. لحظه ای بعد تکه ای کاغذ از روی میز برداشت، قلم، خودکار خواست. دادم. خیلی سریع و تند سرش را پایین برد روی کاغذ و چیزی نوشت.
خیلی سریع نوشت. نتوانستم بخوانم. تکه کاغذ را تا کرد و در کف دستم گذاشت. خندید و گفت:
ـ این هم همه خواسته من از دنیا. وقتی خبرم اومد، بخونش ...

 

آن شب بچه ها، هرکدام در گوشه ای نشسته بودند. از شهدا می گفتند. بیش تر از همه از ربیع صحبت بود. از خنده هایش، از شوخی هایش و از شجاعتش. آنها که دیده بودند از کاری که کرده بود تعریف می کردند.

ناگهان یاد نوشته افتادم. سریع دست در جیب بردم. کسی حواسش به من نبود. خیلی با احترام و تقدس، کاغذ تاشده را بیرون آوردم. باز کردم. آن چه که دیدم، خیلی برایم عجیب آمد. این بود همه خواسته یک رزمنده، لحظاتی قبل از شهادت:

 

به حاج حسان ( حفظه المولی)
خواهش دارم از تو که یک روسری سفید برای خواهرم زهرا بخری و یک اسباب بازی نیز برای برادرم عباس بخری.
ثواب برای توست
پول در کیفم است
ربیع

سیدحسن نصرالله و صیصی میصی!

سال 77 برای تکمیل پروژه ریشه های تشکیل حزب الله، رفته بودیم لبنان. با افراد مختلف از احزاب و گروههای متفاوت مصاحبه کردیم.

دکتر "اغناطیوس الصیصی" کشیش مسیحی مارونی (استاد زبان فارسی دانشگاه های لبنان) از سال 1342 تا 1357 در دانشگاه تهران تحصیل و تدریس کرده بود.
الصیصی که فارسی صحبت می کرد، خاطرات بسیار جالبی از تظاهرات 15 خرداد 42 - که خودش در آن شرکت مستقیم داشت - تا روز 12 بهمن 57 که از طرف خبرگزاری فرانسه برای مصاحبه خدمت امام رفته بود، تعریف کرد.

وسط مصاحبه، وقتی الصیصی از تظاهرات 15 خرداد در میدان ارک تهران می گفت، شدیدا جوگیر شد، به حالتی که دستهایش را در دست همراهان زنجیر کرده، ایستاد؛ پایش را محکم بر زمین کوبید و فریاد زد:
"یا مرگ یا خمینی ..."
به قول خودش، از این شعار خیلی خوشش می آمد و تکرار آن خاطرات (که شاید برای اولین بار تعریف می کرد) چنان برق ذوقی در چشمانش پدیدار کرد که او را برد به ده بیست سال قبل.

الصیصی درباره امام خمینی گفت:
"فکر نکنید با چهار تا عکس و پوستر امام که در لبنان یا جای دیگر می بینید، امام را به دنیا شناسانده اید. نه گول این ظواهر را نخورید. برخی شخصیت ها بودند که با ایجاد تحولی بزرگ، مسیر تاریخ را عوض کردند؛ همچون ناپلئون، هیتلر و ... و امام خمینی. البته تاثیری که امام خمینی بر تاریخ گذاشت، بسیار متفاوت است با آنها. دهها بلکه صدها سال باید بگذرد تا تاریخ بفهمد خمینی چه تاثیر عظیمی بر آن گذاشت. خود شما هنور امام خمینی را درست نشناخته اید.

چند روز بعد وقتی خدمت حجت الاسلام والمسلمین "سیدحسن نصرالله" (دبیرکل حزب الله لبنان) رفتیم، پرسید که با چه کسانی مصاحبه کرده ایم؛ همه را گفتیم. ظاهرا اولین بار بود نام "اغناطیوس الصیصی" (که خود من هم کلی تمرین و تکرار کردم تا نامش را حفظ کنم و اشتباه نگویم) می شنید، خندید.

وقتی اسم همه مصاحبه شوندگان را گفتیم، سیدحسن نصرالله با تعجب پرسید:
"آیا با شیخ صبحی طفیلی هم مصاحبه کرده اید؟"
که جواب ما منفی بود. کمی درهم شد و شدیدا تاکید کرد:
"حتما با شیخ صبحی طفیلی هم مصاحبه کنید. هرچه باشد او در تشکیل حزب الله نقش داشته و زحمات بسیاری کشیده است."

خیلی تعجب کردم. صبحی طفیلی دبیر کل اسبق حزب الله بود که سر به طغیان برآورد، از حزب الله جدا شد و آن زمان (و متاسفانه هنوز هم) از دشمنان سرسخت حزب الله و مقاومت ضدصهیونیستی بود که در اظهاراتش، شدیدا علیه ایران و حزب الله خوراک تبلیغاتی به وهابیون می داد.

وقتی سید تامل من را دید، خندید و گفت:
"چطور رفتید وسط مارونیها (منطقه زغرتا در نزدیکی طرابلس در شمال لبنان که تحت سلطه فالانژیستهای مارونی - مسیحی بود و برای شیعیان لبنانی و بخصوص ایرانیها، خطرات بسیاری داشت) با صیصی میصی مصاحبه کردید، ولی نرفتید با شیخ صبحی طفیلی مصاحبه کنید؟ شیخ صبحی از صیصی میصی خیلی مهمتره ..."


(دکتر اغناطیوس الصیصی چند سال پیش فوت کرد.)

شارون، روح شیطان به شیطان پیوست!

"قصاب صبرا و شتیلا" لقبی بود که یهودیان ساکن فلسطین اشغالی به او داده بودند. او که در حمله متجاوزانه سال 1361 به لبنان، در اردوگاه های صبرا و شتیلا، با هدایت و فرماندهی نیروهای فالانژیست لبنان به رهبری "سمیر جعجع" و "ایلی حبیقه"، هزاران زن و کودک و پیرمرد آواره فلسطینی را سلاخی کرد و به وحشیانه ترین وضع ممکن کشتار کرد.

 

شارون در مزرعه خانوادگی اش در سرزمینهای اشغالی فلسطین

 

شارون سوار بر تانک در حال ژیشروی به سوی بیروت ۱۳۶۱

شارون در خیابانهای بیروت اشغالی

ده دوازده سال پیش، یک گروه مستندسازی از شبکه المنار لبنان، برای ساخت زندگینامه امام خمینی (ره) (مستند روح الله) به کارگردانی "محمد دبوق" و دستیاری "موسی احمد قصیر" به تهران آمدند. ترتیبی داده شد تا با آیت الله دری نجف آبادی هم مصاحبه کنند.

آن شب پس از پایان مصاحبه با آقای دری، از ایشان پرسیدم:
- به نظر شما سرنوشت فلسطین و لبنان چه می شود؟
که ایشان سریع جواب داد:
- بروید دعا کنید آرییل شارون بمیرد.
با تعجب گفتم:
- خب حالا شارون هم بمیرد، او که یک نفر از سردمداران رژیم صهیونیستی است، چه تغییری در وضعیت منطقه حاصل خواهد شد؟
که پاسخ شنیدم:
- شما نمی دانید. همه اتکای صهیونیستها به شارون است. اگر شارون بمیردِ، کمر صهیونیسم خواهد شکست. فقط دعا کنید شارون بمیرد.

کشتار آوارگان بی ژناه در اردوگاههای صبرا و شتیلا

 

 



شکست رژیم صهیونیستی به عنوان قویترین ارتش خاورمیانه و چهارمین قدرت هوایی جهان، در جنگ 33 روزه از یک حزب کوچک (حزب الله) و شکست جنگ 22 روزه از حماس (حزبی بسیار کوچک و منطقه ای بسیار محدود) در جنگ 22 روزه غزه، همه و همه حکایت از آن دارد از 8 سال پیش که  شارون به کما رفت، رژیم صهیونیستی شدیدا رو به افول نهاده و به لطف خدا، در سراشیب سقوط قرار گرفته است.

به گفته برخی، صهیونیستها در آموزه های دینی خود، دو اصل بسیار مهم دارند:
اول اینکه اولین شکست ارتش صهیونیسم در جنگ، باعث شدت گرفتن سقوط این رژیم خواهد شد. سند آن هم شکست صهیونیستها در جنگ 33 روزه لبنان و به دنبال آن 22 روزه غزه و سپس 8 روزه غزه است.
دوم اینکه شارون در آموزه هاو القائات مذهبی و خرافی صهیونیستها جایگاه ویژه ای داشته و دارد و بسیاری از صهیونیستها معتقدند با مرگ شارون سقوط صهیونیسم حتمی خواهد بود.

و امروز بولدوزر، شارون جنایتکار، قصاب صبرا و شتیلا، روح مجسم شیطان، به شیطان پیوست تا بر سقوط صهیونیسم جهانی سرعت بخشد.

مرگ جنایتکار ضد بشریت، بر همه مظلومان جهان مبارکباد.

گوشه هایی کوچک از فاجعه کشتار صبرا و شتیلا را اینجا بخوانید:

قصاب صبرا و شتیلا

پیش بینی شهید حسان اللقیس درباره ترور خود توسط اسرائیل

شهید حسان اللقیس که در آخرین عملیات تروریستی رژیم صهیونیستی در بیروت ترور شد، سه – چهار سال پیش از این، نحوه ترورهای رژیم صهیونیستی را شرح داده است. وی در این گفتگوی اختصاصی به زبان فارسی، پیش بینی می کند که چگونه و در آینده نزدیک، توسط جوخه های ترور این رژیم جنایتکار ترور خواهد شد.

 



- الان که زدن شما راحته، چرا نمی زنند؟
حسان اللقیس: خب تصمیم فقط باید بگیرند، هنوز تصمیم نگرفتند.

- خب چرا تصمیم نمی گیرند؟
حسان اللقیس: ببین جنگ بین ما و اسرائیل، این جور نیست که هرجوری که شد ما را حتما بزنند، خب ما هم می زنیم و به جنگ می کشه.

- اونا می دونند که مثلا اگر این چهارتا عنصر رو بزنند در آینده راحتند، چرا الان نمی زنند؟
حسان اللقیس: خب در شرایط جنگ می زنند، الان نمی زنند. ببین، این جور نیست شرایط که ما الان با اسرائیل در حال ... الان ما جنگ سردیم با اسرائیل. اگر بخواهد یک نفر مثل سیدحسن را الان، اگر می تونه، می زنه. مثل حاج عماد، اگر می تونه، می زنه و زد. مثل من، نه. می گه اینا رده دوم، نه. اینا رو می ذاره برای بعد.
خب، حالا اگر تونستند بزنند یک جوری کسی نفهمه که اونا زدن، می کنه این کار رو. ولی الان معروفه دیگه، چون می کشه به جنگ. یعنی این جور کارها، کمک کم می کشه به جنگ.
ولی من بعید نمی دونم توی این نزدیکی ها، یکی از بچه ها رو بکشند. یعنی بزنند. ما خیلی با احتیاط می ریم میاییم. ولی بالاخره پیدا می کنند، می زنند.

تصاویر اختصاصی از شهید علی حسان اللقیس

تصاویر اختصاصی از کودکیهای شهید علی حسان اللقیس

فرزند سردار دلیر و شهید حاج حسان اللقیس

عاشورای 1374 - لبنان، بعلبک

http://davodabadi.persiangig.com/1-ali%20lakis.jpg


http://davodabadi.persiangig.com/1-ali%20lakis2.jpg

عکس منتشر نشده شهید حاج حسان اللقیس

عکس اختصاصی و منتشر نشده از دوران نوزادی شهید حاج حسان اللقیس
http://davodabadi.persiangig.com/1-hassan%20lakis.jpg

آخرین شهیدی که بر دستش بوسه زدم!

بله درست خوندین:
"آخرین شهیدی که بر دستش بوسه زدم!"
اونایی که کتاب "از معراج برگشتگان" بنده رو خوندن، خوب می دونن منظورم چیه!
نمیگم، تا خودتون برید بخونید!

باهاش اون قدرایی که بخوام امروز قیافه بگیرم، رفیق نبودم. فقط می شناختمش و صمیمانه و صادقانه دوستش داشتم. چون ارتباط کاری که نداشتم، دوستی ای زورکی بود آن هم از جانب من! درست مثل همه دوستانم که پریدند!

مهر ماه 1388 که برای آخرین بار حاج حسان رو دیدم، از صمیم قلب، بر دستانش بوسه زدم و قصد داشتم بر پاهایش که در نبرد با دشمن، استوار و مردانه ایستاده بودند، بوسه بزنم که نگذاشت!
وقتی امام بر دست و بازوی رزمندگان اسلام بوسه می زد، من در برابر ابرمردی که پوزه دشمن صهیونیست را به خاک مالیده بود، باید چه میکردم؟!

این که احوالش چگونه بود و من چه، بماند.
فقط بگویم، انگاری بر دست شهیدان عزیز "مصطفی کاظم زاده" در سومار، "سعید طوقانی" در دوکوهه، "اصغر علی اکبری" در قلاویزان، "سیدرضا دستواره" و "محسن صباغچی" در مهران، "سیدمحمد هاتف" و "مسعود کارگر" در شلمچه و ... بوسه می زدم!

چه عطر شهادتی داشت حاجی!
و آن شد که بر صفحه اول منتخب مفاتیح الجنان، که به یاد پسر شهیدش "علی رضا" و دختر مرحومه اش "آیه" منتشر کرده بود، این گونه نگاشت و به یادگار سپرد، تا امروز با آن پز بدهم که "من هم بعله ...!"

http://davodabadi.persiangig.com/1-lakis.jpg

باسمه تعالی
برادر بزرگوار حمید داوودآبادی
سالهای باعزت زندگی کردیم زیر سایه امام خمینی و سیدعباس موسوی و آقای خامنه ای و سیدحسن نصرالله.
امیدوار هستم که قدر این نعمت را حفظ کنید و زیر پرچم امام زمان به شهادت برسید.
27 شوال 1430


او نوشت و من مثل همیشه، عکس بارانش کردم!
درست مثل آخرین روزهای سعید طوقانی قبل از عملیات بدر و جعفرعلی گروسی در دوکوهه!

http://davodabadi.persiangig.com/1-lakis2.jpg

جالب این که آن روز، شنبه 25 مهر 1388 سالروز تولدم و سه روز پس از سالگرد شهادت دوست عزیزم مصطفی کاظم زاده بود!

ولی خودمونیم، فکر نکنم تا امروز، هیچ شهیدی این گونه تحویلم گرفته باشه!
خدا کند که خداوند، به آبروی آن عزیز هم که شده، قلم عفو بر اعمال ناخواسته مان بکشد و ما را هم به حرمت شیعیان آل محمد (ص) و آبروی فاطمه زهرا (س) بپذیرد؛ که سخت دل تنگیم و محتاج زیارت دوست.
و خدا کند آرزوی حاجی که برای خودش به حقیقت پیوست، برای من و ما نیز ... انشاء الله

و همان شد که با شنیدن خبر شهادت حاج حسان، انگاری به یکباره خبر شهادت همه دوستان را بهم دادند!
روحش شاد و یادش گرامی

وصیت نامه شهید حسان اللقیس

 

بسم رب الشهداء والصدیقین

سپاس خدای را که اول است و چیزی پیش از او نیست، و آخر است و چیزی بعد از او نیست. ظاهر است و باطن، و هیچ چیزی ورای او وجود ندارد. سپاس خدای را برای هر آنچه که عطا کرد و هر آنچه که پس گرفت. برای هر صنع نیکویش و هر امتحانی که به آن مبتلایمان ساخت. شکر خداوند را برای هدایت ما و برای نعمت ولایت که بزرگترین نعمت اوست برای ما.

شهادت می دهم که محمد(ص) بنده خدا و رسول و حبیب اوست، خداوند او را به حق به پیامبری بر انگیخت تا بندگانش را از پرستش بت ها به پرستش خدا رهنمون شود، و از اطاعت شیطان به اطاعت خداوند و اولیای خدا بازشان دارد. شهادت می دهم علی(ع) ولی برگزیده خدا و حجت بر همه خلایق است و امامان از نسل او، رهبران مردم و ائمه هدایتند. خداوند ما را در زمره آنان محشور گرداند و به اندازه یک چشم بر هم زدنی بین ما و آنان جدایی نیفکند.

بارالها! این جان من است که هنگام خلقتم آن را نزد من به امانت سپردی، امانتی پاک و مطهر و بری از هر گونه آلودگی! تو را به محبوبترین بندگان در پیشگاهت، محمد و اهل بیت طاهرینش قسم می دهم که این امانتت را در حالی از من قبول کنی که در خون خود آغشته ام، تا بدین وسیله آن را از همه آلودگی هایی که به واسطه اعمالم در این دنیای پست بر آن نشسته است پاک گردانی. و با همه وجود امید دارم خیانتم در حفظ امانتت را مورد عفو قرار دهی و آن را از من بپذیری همانطور که از ساحران فرعون پذیرفتی. امید آن دارم که قسم مرا به محبوبترین بنده ات رد نکنی و از من در گذری، ای مهربانترین مهربانان و بهترین بخشندگان!

سلام بر تو ای آقا و مولایم، یا ابا عبدالله الحسین! ای پیشوای آزادگان و انقلابیین! تویی که راه شهادت را پیمودی و سید شهیدان گشتی. ای کسی که قربانی کردن جان و فدا کردن خانواده را به ما آموختی و آتش شوق به ملاقات پروردگار را در حالی که در خون خود غوطه وریم در دلهای ما برافروختی. همانگونه که خود نیز چنین بودی! از خداوند مسالت می کنیم شهادت را بر ما ارزانی دارد تا بدین وسیله با فاطمه زهرا (س) همدردی کرده باشیم و در زمره قافله نورانی تو در آییم که قافله عزتمندی و کرامت شهادت است، در آن روزی که جز اعمال صالح، چیزی به فریاد انسان نمی رسد. به خدا قسم که همه ایثارگری های شیعیان تو در طول تاریخ با هیچ یک از قربانی هایی که در روز عاشورا تقدیم کردی برابری نمی کند و حقیقتا هیچ روزی در سختی و شدت، مثل روز تو نیست!

السلام علیک یا سیدی و مولای یا صاحب الزمان! سلام بر تو که خلیفة الرحمن و حجة الله و بقیة الله در عالم و کشتی نجات این امت هستی. جان من و همه عالمیان فدای تو باد! خداوند فرج و ظهور تو را نزدیک گرداند و ما را به واسطه شما بر دشمنان جدتان نصرت عطا فرماید و دینی را که مورد رضای اوست بر عالم بگستراند و زمین را پس از آنکه از ظلم و عدوان لبریز شده، از عدالت سرشار گرداند. اگر خداوند پیش از ظهور شما شهادت را روزی ام فرمود، از خداوند می خواهم مرا با بقیه شهیدان، برای یاری تو به این دنیا بر گرداند تا در زیر پرچم تو با دشمنانت بجنگیم و یک بار دیگر شیرینی شهادت را در زیر لوای شما تجربه کنیم. به درستی که خداوند شنوا و اجابت کننده است.

سلام بر بت شکن زمان ما، و زنده کننده دین پیامبر خاتم و بیدارگر ما و رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی(قدس)، و سلام بر رهبر و ولی فقیه مان، سید علی خامنه ای (حفظه الله) که خداوند عمر طولانی به او عطا فرماید و حکومت اسلامی و پاسداران آن و مردمش را حفظ و حراست فرماید.

سلام بر سرور شهیدان مقاومت اسلامی حزب الله، سید عباس موسوی و سایر شهیدان مقاومت اسلامی که با خون پاکشان از مقاومت حراست کردند و باعث عزت و افتخار برای مقاومت شدند.

وصیت من به رهبرم، جناب سید حسن نصرالله 
سلام من به تو ای سید مقاومت و رهبر و حافظ و نگهبان مقاومت، که پیوسته آن را به انتصارات رهنمون شدی و یکی پس از دیگری افتخار برای مقاومت اسلامی رقم زدی. سید ما، جان های ما همه فدای تو باد! اگر روز و شب، خداوند را به جهت رهبری تو در مسیر مقاومت شکر گذار باشیم حق سپاسگذاری را ادا نکرده ایم. تو تمثیل این جمله در مناجات هستی که: “آنکس که تو را یافت چه گم کرد؟ و آنکس که تو را گم کرد چه یافت؟!” ما تحت رهبری تو در این مسیر مقاومت، -به اذن الله- هرگز راه را گم نخواهیم کرد.

ای صادق امین! مجاهدت در زیر لوای تو آنقدر شیرین است و آنچنان اطمینان و اعتماد قلبی به انسان می دهد که هیچ چیزی بر روی زمین قادر به از بین بردن آن نیست. خداوند تو را با دیده همیشه بیدارش حفظ و حراست فرماید. همانطور که فرزندم علی پیش از آنکه در عملیات “الوعد الصادق” در زیر لوای شما به شرف شهادت نایل آید، در مراسم عمومی، وظیفه حراست و حفاظت از شما را بر عهده داشت، پس از شهادت او را در خواب دیدیم که با عده ای از شهدا، همچنان عهده دار حفاظت از شما هستند.

اگر خداوند توفیق شهادت را روزی ام گرداند، اهل آسمان را باخبر خواهم کرد که خداوند چطور شیعیان لبنان را به وجود رهبری چون تو که مجاهدی پرهیزگار و صادق و حکیم و شجاع و متواضع و صبور و پیروز و سرفراز هستی امتیاز بخشیده است. و نیز خواهم گفت که چگونه تو را به وجود مردمی شریف و شجاع و صبور مختص گردانیده است که بسیاری از پیامبران و امامان در طول تاریخ از آن بی بهره بودند. مردمی که دوستت دارند و اطمینان به تو دارند و یاری ات می کنند و روز و شب پیوسته دعایت می کنند. خوشا به حال تو و خوشا به سعادت آنان! از خداوند می خواهم شما را و آنان را حفظ کند و شما را نصرت عطا فرماید و آنان را به سبب شما یاری دهد، و این امت را با عطای عمر طولانی برای شما متنعم سازد، و مجاهدت طولانی ات را همانند اجداد مطهرت به شهادت ختم فرماید، تا در بهشت نیز در زمره فرماندهان و امرا باشی همان گونه که در زمین امیر و فرمانده ما بودی؛ به راستی که خداوند شنوا و اجابت کننده است.

خواهش من از شما این است در مورد کوتاهی هایی که از من در دوران خدمتم سر زد مرا مورد عفو و بخشش قرار دهی، چرا که رضایت شما به معنی رضایت خدا و رسولش و ناخشنودی شما نارضایتی خدا و رسولش است. از خدا می خواهم که من و بقیه شهیدان را با شما در کنار اباعبدالله الحسین و یارانش محشور گرداند.

در خاتمه، از جنابعالی به جهت محبت ویژه و اهتمام خاص تان به بنده و خانواده ام مخصوصا بعد از جنگ تموز (۳۳ روزه) تشکر می کنم. ان شاء الله هیچگاه شما را از یاد نخواهیم برد. خداوند بهترین پاداش را از طرف این امت نصیبتان گرداند.

خادم شما که هرگز فراموشتان نخواهد کرد: حسان اللقیس

وصیت من به برادران مجاهدم
به همه کسانی که خداوند توفیقم بخشید با آنها زندگی کرده و در کنار آنها جهاد کنم، و خدمتگذار آنان باشم، کسانی که محتاج دعای آنها هستم و از خدا می خواهم که از بین آنها شهادت را روزی ام گرداند.

برادرانم! دنیا محل گذر است و مکان توقف نیست. خداوند آن را برای این قرار داده است تا با اعمال خود مهیای آخرت شویم. ما در این دنیا مهمان هایی بیش نیستیم و در زمانی زندگی می کنیم که هجوم همه جانبه جهانی بر پیروان اسلام ناب محمدی شدت گرفته است. “یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم” می خواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند، اما خداوند با وجود امثال شما که از صدق و صبر و ثبات قدم اصحاب اباعبدالله برخوردار هستید ابا دارد و نورش را کامل خواهد کرد.:”یأبی الله الا أن یتم نوره ولو کره المشرکون”.

وصیت من به شما برادران این است که به جهاد با نفس بپردازید. چه بسیار برنده ای که باخت به سبب اینکه دنیا او را فریفته خود ساخت و گرفتار عجب و غرور و آرزوهای طولانی گرداند. برحذر باشید برادرانم! رضایت خدا جز با اطاعت او و اطاعت اولیایش به دست نمی آید و تقوی جز با پرهیز از محرمات الهی حاصل نمی گردد و به نیکی نمی توان رسید مگر با گذشتن از دل بخواهی ها و بخشیدن آنچه که دوست می داریم. آیا می خواهیم از راهی جز این راه به رضایت الهی دست یابیم و جزو اولیایش گردیم؟؟ هیهات! رضایت خدا و بهشت الهی برای آن بندگانی آماده شده است که تقوی پیشه کنند. و درجات اعلی برای آنان است که مال و جانشان را صادقانه در مسیر او به کار گیرند تا از خاصان اولیایش گردند:

“أن الله اشتری من المومنین أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة”. خداوند جانها و اموال مومنان را از آنان خرید تا در مقابل،  بهشت برای آنها باشد… بهشتی که پهنای آن، آسمانها و زمین است، وبرای پرهیزکاران آماده شده است:”وجنة عرضها السموات والأرض أعدت للمتقین”.

پس تقوای خدا پیشه کنید و برای تقوی پیشگی، از صبر کمک بگیرید. چرا که تقوا، امروز حرز و سپر شماست و فردا در قیامت راه شما به سوی بهشت است.

مومن باید با برادر مومن خود مهربان باشد و به خاطر عیب یا خطایی او را رسوا نسازد، چه بسا او با وجود آن خطا یا لغزش مورد غفران الهی قرار گیرد. و در مورد خود، حتی گناه کوچک را سبک نشمارد چه بسا به واسطه همان گناه عذاب شامل حالش شود. و باید که در مورد رفتار برادرانش حمل بر وجه نیکو کند چه بسا کسی که چیزی درباره کسی نقل کرده، مرتکب اشتباه شده باشد و بعدا باطل بودن سخن او آشکار شود. خداوند شنوا و بیناست. پس هیچ کدام از شما عیب جویی از برادرش نکند و هرکس باید مشغول سپاس و شکرگذاری از خداوند باشد بایت ایمن داشتنش از بلاهایی که دیگران را به آن مبتلا ساخته است.

بسیار استغفار کنید که “یرسل علیکم مدرارا”، “و بالشکر تدوم النعم” و با شکر گذاری است که نعمت ها استمرار می یابد، (مخصوصا نعمت ولایت)، بکوشید تذلل بندگی بر سرتان سایه افکن باشد، و گردن افرازی و تکبر را از خود دور سازید، چرا که “الکبر رداء الله، ومن نازعه فی ردائه قصمه” (کبریایی، ردایی در خور شان پروردگار و مختص اوست، هر کس در این خصوص با او منازعه کند خداوند او را در هم می کوبد و هلاک می گرداند!)، و”عاجزترین مردم کسی است که از یافتن دوستان ناتوان باشد”. بر حذر باشید که خداوند بندگان مستکبرش را با دوستان خود که ضعیف شمرده شده اند به امتحان می کشد. خداوند متعال به پیامبر خود موسی (ع) در بیان علت برگزیده شدنش به پیامبری وحی فرمود: “ای موسی! من به بندگانم نظر افکندم، و در بین آنان، متواضع تر از تو نیافتم.”

برادرانم! همانطور که خداوند پیامبران و اولیای خود را برگزید، این امت عظیم را نیز از بین همه امت ها برگزید. سرسخت ترین دشمنان را در مواجهه با آن قرار داد و با انواع و اقسام حرمان ها و قهر و عذاب و جنگ ها و سختی ها و نقص در اموال و جان ها به امتحان کشید، این امت صبوری کرد و مورد بشارت قرار گرفت. خداوند بهترین رهبران را در طول تاریخ به امامت این امت برگزید که یکی پس از دیگری پیروزی و انتصار و عزت و افتخار برای آن به ارمغان آوردند و باعث مباهات این امت به سایر امت ها در دنیا شدند. و رسول اعظم نیز در آخرت به این امت در مقابل دیگر خلایق مباهات می کند. رهبرانی که استحکام اسلام را به آن باز گرداندند پس از آن که گمراهان آن را دچار انحراف ساخته بودند، و طراوات و شیرینی جهاد در راه خدا را یک بار دیگر زنده کردند. خداوند برای مجاهدین در راهش، پر افتخارترین دروازه مجاهدت را گشود، خوشا به حال آنان که به سوی جهاد فراخوانده شدند و این دعوت را لبیک گفتند، به رهبرشان که مورد تائید و نصرت الهی بود اطمینان کردند و از او اطاعت و فرمانبری کردند. بر سختی کارزار صبوری ورزیدند و ثابت قدم ماندند و جمجمه شان را به خدا سپردند و فراوان ذکر خدا را گفتند. برخی از آنها از سوی خدا برای دینش انتخاب شدند و سختی و عذاب را به جان خریدند و سرانجام در جایگاه امن خود در کنار محمد و آلش مأوا گرفتند… شما نیز جزو منتظرانی باشید که بر وعده شان با خدا ثابت قدم ماندند و دچار تغییر نشدند.

خداوند متعال می فرماید: “هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم لهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا”؛ امروز روزی است که راستگویان از صدق خود بهره مند می شوند، برای آنان باغ هایی است که از زیر آن نهرها جاری است، و در آن تا ابد جاودانه خواهند ماند.

برادرانم! شما را سفارش می کنم به ادامه دادن راه جهاد در مسیر حزب الله، که مسیر عزت و کرامت است، و سفارش می کنم به یاری رهبر حزب الله، سید حسن نصرالله، که به خدا قسم راهی را به سوی خدا نیافتم که سریعتر از این راه به رضایت خداوند منتهی شود، و رهبری را نیافتم که همچون ایشان بر مسیر هدایت قرار داشته باشد تا از او پیروی و تبعیت کنم. همه ما به چشم دیدیم چگونه خداوند این امت را با رهبری مبارکش پیروزی بخشید، در حالی که او این ندا را سر داده بود: “ولی زمن الهزائم” (روزگار شکست ها به سر آمد!) و همچنان ما را به پیروزی بشارت می دهد. خداوند او را مورد تاییدات خود قرار داده و نصرتش را شامل حالش گرداند و عمر مبارکش را تا زمان ظهور امام مهدی (ارواحنا لمقدمه الفداء) طولانی گردادند. مبادا خدای نکرده روزی همانند ابا عبدالله الحسین(ع) به خداوند شکایت برد که “وا قلة ناصراه” که در آن صورت غضب خداوند تا روز قیامت دامنگیرمان خواهد شد.

در خاتمه، از خداوند برای شما مغفرت و رضا و شهادت پس از عمری طولانی طلب می کنم و از شما طلب بخشش می کنم. برای من و بقیه برادرانتان که پیش از من در این مسیر به فیض شهادت نایل آمدند دعا کنید. مبارک باد بر حزب الله لبنان، این رهبری و این شیعیان و این مجاهدان و این شهیدانش!

فقیر رحمت پروردگار:
حسان اللقیس

کارت ویزیت شهید حسان اللقیس!

برخلاف تصور صهیونیستها، مغز متفکر جنگ الکترونیک حزب الله، بسیار عادی و بدون هرگونه هراس و بازی های امنیتی، به سادگی تمام زندگی می کرد.
درست برخلاف دشمن اشغالگر صهیونیستی، که همواره در خوف و هراس زندگی می کنند.
حسان اللقیس، مغازه ای در بیروت و شعبه ای هم در بعلبک داشت که لوازم و تجهیزات کامپیوتر، موبایل و دیگر وسایل ارتباطاتی را دراختیار مشتریانش می گذاشت.
جالب اینکه غالبا خود حاج حسان در مغازه بود و کار مشتریان را راه می انداخت!
این هم کارت ویزیت "دیجیکوم" متعلق به شهید حسان اللقیس که در دست بسیاری از لبنانی ها موجود است.

http://davodabadi.persiangig.com/1%20-%20visit.jpg

تیتر هاآرتض پس از ترور فرمانده مقاومت

یک روزنامه صهیونیستی با انتشار خبری به ترور "حسان اللقیس" فرمانده حزب الله لبنان در بیروت واکنش نشان داد.
 به نقل از پایگاه لبنانی العهد، روزنامه صهیونیستی هاآرتض در واکنش به ترور فرمانده حزب الله لبنان نوشت:
"اللقیس در واقع مغز متفکری بود که مسئولیتی مشابه رئیس بخش پژوهش و تحقیقات ارتش اسرائیل را در حزب الله لبنان داشت."

هاآرتض همچنین این عملیات تروریستی را دومین عملیات بزرگ تروریستی علیه مقاومت پس از ترور "عماد مغنیه" دانسته است.
این روزنامه در اخبر مذکور به برخی سوابق اللقیس اشاره کرد که در آن رگه هایی از ابراز خرسندی صهیونیستها از ترور فرمانده حزب الله لبنان دیده می شود.

اسرائیل مغز پهپادی حزب‌الله را هدف گرفت

گفت‌و گوی اختصاصی فارس با هم رزم شهید حسان اللقیس
حسان مسئولیت کلیه کارهای انفورماتیک و ارتباطات حزب الله را بر عهده داشت. به راحتی تمام در کشورهای آمریکای لاتین و خود ایالات متحده تردد می کرد و پیشرفته ترین تجهیزات را برای حزب الله تهیه کرده و علیه اسرائیل استفاده می‌کرد.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، یکی از همرزمان شهید حسان اللقیس در گفت‌و گو با فارس گفت: حسان اللقیس یکی از فرماندهان میدانی مبارزه با رژیم صهیونیستی بود که حدود 15 سال پیش زمانی که حزب الله علیه اسرائیل حمله نظامی در جنوب انجام می‌داد که مجری آن هم شهید حسین انیس ایوب بود، این عملیات با مسئولیت حاج حسان انجام شد.
وی افزود: حسان مسئولیت کلیه کارهای انفورماتیک و ارتباطات حزب الله را بر عهده داشت و به همین خاطر رژیم صهیونیستی شدیدا به دنبال او بود. چون به راحتی تمام در کشورهای آمریکای لاتین و حتی خود ایالات متحده تردد می کرد و پیشرفته ترین تجهیزات را برای حزب الله تهیه کرده و علیه اسرائیل استفاده می‌کرد. 
همرزم شهید حسان خاطرنشان کرد: یکی از بزرگترین این عملیات‌ها عملیات پهپادی بود که علیه اسرائیل انجام‌شد و حتی ربودن اطلاعات پهپادهای اسرائیلی که به سوی لبنان می آمدند همه طراحی حاج حسان بود.
وی گفت:در جنگ 33 روزه هم خانه این شهید عزیز در بیروت و بعلبک مورد حمله موشکی اسرائیل قرار گرفت. یک مغازه فروش تجهیزات کامپیوتری در بیروت نیز داشت که آن را هم هدف قرار دادند.
این همرزم شهید ادامه داد: سه مرتبه خودرو حاج حسان را در بیروت مورد هدف قرار دادند که این نشان می دهد اسرائیل چه بغض شدیدی از او داشته است. حتی یکبار یکی از دوستان حاج حسن ماشین او را قرض می‌گیرد که اسرائیل به اشتباه او را به شهادت می رساند و ماشین را منفجر می‌کند و اعلام‌ می‌کند که با موفقیت حسان را کشته ایم که بعد فهمیدند اشتباه بوده است. 
وی با رد بعضی از ادعاها که به منظور اختلاف افکنی میان شیعه و سنی مطرح می شود، گفت: این ترور، کار صهیونیست ها بود چرا که بارها دست به کشتن این فرمانده بزرگ مقاومت زدند اما موفق نشده بودند. 
این همرزم شهید خاطر نشان کرد: قریب 30 سال اسرائیل دنبال او بود اما حتی یک تصویر هم از وی نداشتند.حسان نیروهای عظیمی را مانند خودش تربیت کرده بود و جایگزین های زیادی لیاقت نشستن بر جای وی را دارند.

شهادت فرمانده دلیر مقاومت اسلامی لبنان

سردار دلیر مقاومت اسلامی لبنان "حسان اللقیس" (که پسرش در جنگ 33 روزه در سال 1385 به شهادت رسیده بود) شب گذشته توسط مزدوران اسرائیل، در مقابل منزلش در بیروت مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

http://davodabadi.persiangig.com/1%20hassan%20%281%29.JPG

http://davodabadi.persiangig.com/1%20hassan.jpg

شهید علی اللقیس فرزند شهید حسان اللقیس

حسان اللقیس از شجاع مردان حزب الله بود که از اولین روزهای تجاوز اسرائیل به لبنان در خرداد 1361 مردانه در عملیات علیه اشغالگران حضور مستقیم داشت. حدود 30 سال آمریکا و اسرائیل سایه به سایه دنبال بودند تا زهر خود را به او بریزند.

نقش فعال او در آزادسازی جنوب لبنان و فرماندهی عملیات مهم علیه اشغالگران صهیونیست، داغ به دل جنایتکاران گذاشته بود.

http://davodabadi.persiangig.com/1%20hassan%20%285%29.jpg

http://davodabadi.persiangig.com/1%20hassan%20%283%29.jpg

http://davodabadi.persiangig.com/1%20hassan%20%282%29.jpg

سالها پیش، یکی از کارشناسان آمریکایی، در کتاب خود درباره حسان اللقیس آورده است:
"به راحتی سر کشیدن یک لیوان آب که ما می خوریم، حسان اللقیس به آمریکا می آید و پیشرفته ترین تجهیزات نظامی و امنیتی را برای مقاومت اسلامی لبنان تهیه می کند!"
"مئیر داگان" رئیس سابق سازمان جاسوسی موساد اسرائیل، چندسال پیش در سخنرانی بازنشستگی خود، مستقیما از حسان اللقیس نام برد و اعلام کرد که آرزوی دستگیری یا ترور حسان بر دل او به عنوان رئیس موساد مانده است."
شهادت عماد مغنیه و حسان اللقیس، خلل چندانی بر حزب الله وارد نخواهد آورد چرا که آن دلاورمردان صدها و هزاران جوان را همچون خود تربیت کرده اند که جای آنها را پر خواهند کرد و روزگار را بر متجاوزان سیاه خواهند کرد.

سیدحسن نصرالله و شهید عماد مغنیه در تهران


http://davodabadi.persiangig.com/1emad%20%281%29.jpg

http://davodabadi.persiangig.com/1emad%20%282%29.jpg

شهید عماد مغنیه در خانه ای در شمال ایران


http://davodabadi.persiangig.com/1emad.jpg

شهید عماد مغنیه همراه با سیدحسن نصرالله در خانه ای در شمال ایران


http://davodabadi.persiangig.com/1emad%20%283%29.jpg

سیدحسن نصرالله در خانه ای در شمال ایران


http://davodabadi.persiangig.com/1emad%20%285%29.bmp


http://davodabadi.persiangig.com/1emad%20%284%29.bmp

شهید عماد مغنیه در یکی از رستورانهای تهران

خاطره ای جالب از شهید عماد مغنیه در تهران

یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت:

http://www.aviny.com/occasion/Sayer/Hezbollah/87/Images/6250_936.jpg

سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم.
عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم.
در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت:
- ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان.
زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد:
- نگه دار ... نگه دار ...
گفتم: "خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا."
که گفت: "نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان."
با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟"
خنده ای کرد و گفت:
- آره. من صبح با زنم رفتم پادگان. به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه."
بدجور خنده ام گرفت. زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود. وقتی وایسادم، گفت:
- نخند ... خب یادم رفت با اون رفته بودم پادگان.
و یک ماشین دربست گرفت تا بره پادگان و زن و ماشینش رو بیاره.

"سید عزیز" در کافه کتاب

کافه کتاب نامی جدید در اخبار 21 شبکه یک سیماست. این بسته ی خبری که هر هفته پنج شنبه شب ها به روی آنتن می رود، به معرفی کتاب های ارزشمند و خواندنی و آنچه شما به دنبال آن هستید، می پردازد.
کافه کتاب هر هفته سراغ کتابهایی میره که شما دنبالش هستید.

کتابی که براساس زندگینامه خودگفته‌ی سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان نگاشته شده است.
محمدمسعود مصدرالامور این هفته میزبان حمید داودآبادی در کافه کتاب بود.
حمید داودآبادی چهره‌ی نام آشنایی نیست و آثار ارزشمندی در جامعه امروز به یادگار گذاشته است.
آثاری همچون: یاد ایام، کمین در جولای 82، یاد یاران، سید عزیز، خاطرات شکنجه، فرات در انتظار عباس، ناگفته های تلخ جنگ و ... و معروف‌ترین کتاب او "از معراج برگشتگان" می‌باشد.
این هفته کافه کتاب به بررسی و معرفی کتاب سید عزیز پرداخته است. کتابی که حاصل ساعت‌ها مصاحبه و گپ و گفت با سید حسن نصرالله هست.
در این کتاب از زندگی سیدحسن نصرالله چیزهایی می خوانید که تا به حال نخوانده‌اید. مصاحبه‌هایی بکر و ناگفته که حالا تبدیل به کتابی ارزشمند شده است.
کتاب شامل مقدمه‌ای از داودآبادی و از ابتدا تا امروز زندگی سیدحسن نصرالله است که خاطراتی شنیدنی و جالب از زندگی او و خانواده‌اش و نحوه فعالیت او در حزب الله لبنان و سرگذشتش می‌خوانید.
از ویژگی‌های کتاب می‌توان به پی نوشت‌ها و پاورقی‌های کامل و مختصر اشاره داشت که هر نوع الهامی را از متن می‌زداید.
در انتهای کتاب هم، عکس‌هایی دیدنی از دبیرکل حزب الله در مقاطع مختلف زندگی مشاهده می‌کنید.
این برنامه جمعه 8 شهریور در اخبار ساعت 14 شبکه او سیما پخش شد.

نمایش فیلم

جنگ جنگ تا پیروزی ...!

زمان جنگ، یک عده که در شهر و در مساجد، جاخوش کرده بودند و یا در صفوف اول نماز جمعه تهران فریاد می زدند : "جنگ جنگ تا پیروزی"، یک بار هم عملا در جنگ شرکت نکردند! چرا که می گفتند:

"خب بسیجی ها و ارتشیها هستند دیگه. وظیفه اوناست که از مرزهای کشور دفاع کنند."
سن و سالشان زیر 16 سال نبود. وضع روحی و جسمیشان هم عالی بود. هیچ دلیل و بهانه ای برای جبهه نرفتن نداشتند.
ولی نرفتند.
و امروز، همانان مدعی بسیاری شده اند!
و چه بسا روز عاشورا و در صحنه کربلا، نه فقط 72 تن، که بسیاری مثلا حزب اللهیِ نمازشب خونِ مومن وجود داشتند و حاضر بودند، ولی فقط تماشاچی بودند. شاید آنها همان هنگام که شاهد شهادت اباعبدالله الحسین (ع) و یا سوختن خیمه ها و آوارگی و اسارت اهل حرم بودند، زیر لب با خود می گفتند:
"خب وظیفه اوناییست که در میدان نبرد حضور دارند، دفاع کنند ..."
و به سادگی از کنار خیلی چیزها گذشتند.

جالبه وقتی تابستان سال 1385 جنگ 33 روزه اسرائیل علیه لبنان شد، خیلی از بچه ها داغ کردند که بروند لبنان.
چند سال بعد وقتی جنگ 22 روزه اسرائیل علیه غزه برپا شد، در میادین اصلی شهر چادرهای جمع آوری کمک و تبلیغات برپا شد.
عده ای دانشجو که حتی سربازی نرفته بودند و پاسپورت هم نداشتند! راه افتادند رفتند لب مرز که مثلا از آنجا بروند ترکیه، بعد سوریه، بعد لبنان و مثلا از آنجا بروند غزه! برای جنگیدن علیه اسرائیل.
عده ای هم در فرودگاه مهرآباد تهران (ترمینال پروازهای داخلی، چون پروازهای خارجی از فرودگاه امام خمینی (ره) انجام می شود!) تجمع کردند و از مسئولین مملکتی درخواست کردند تا ترتیب اعزام آنان به غزه را بدهند!

و امروز ...
وهابیون و سلفیون وحشی، خانه های مسلمانان، مسیحیان و بخصوص شیعیان را در سوریه بر سر اهالیش ویران می کنند، به نوامیس مسلمین تجاوز می کنند، نوجوانان و مردان را به جرم عدم همکاری وحشیانه سر می برند، در کوچه و خیابان گروه گروه مسلمانان را اعدام می کنند، قلب کشته ها را از سینه درآورده و همچون هنده جگرخوار می بلعند! بمب شیمیایی علیه زن و بچه ها استفاده می کنند، مرقد صحابی گرامی پیامبر، حجربن عدی را ویران کرده و نبش قبر می کنند، حرم دختر سه ساله اباعبدالله الحسین (ع) رقیه (س) را هدف بمب و خمپاره قرار می دهند، حرم عمه سادات حضرت زینب (س) را محاصره کرده و برای ویرانی و نبش قبر آن تهدید می کنند و ...
آن وقت نه کسی تجمع می کند، نه کسی کاروان راه می اندازد، نه کسی شعار می دهد، حتی در بازگشت از نمازجمعه در خیابان طالقانی تا میدان فلسطین! و ...

سلفیون از سراسر دنیا هواداران خود را جمع کرده اند، بی شرف های مصری و تونسی و ... به نام "جهاد النکاح" با افتخار زنان و دختران خود را در اختیار جنگجویان سلفی در سوریه قرار می دهند ...
و ما ...!

همه جنایاتی که این بی شرفها می آفرینند، فقط و فقط:
انتقام از فرزندان خمینی است و بس!
بغضی که 35 سال در گلوی آمریکا، صهیونیسم، انگلیس، سردمداران کثیف مرتجع عرب و همه پیروان اسلام آمریکایی داشت خفه شان می کرد، امروز سر باز کرده و دارند تلافی 35 سال ناکامی و شکست را سر مدافعان اسلام ناب محمدی (ص) درمی آورند.
و این جنگ مرز ندارد.
سوریه و لبنان و فلسطین و حتی ایران نمی شناسد!
امروز خبری نشد، شاید فردا ...!

کشتار در صبرا و شتیلا

ژنرال "امیر دروری" فرمانده ارتش شمال و چندین نفر از افسران عالى‏رتبه‏ی اسرائیل، در پست فرماندهی خود در بیروت مشغول پذیرایی از چندین میهمان بودند: رئیس ستاد نیروهای لبنان "فادی فرم" و رئیس امنیتی بدنام "الیاس حبیقه" فردی بوقلمون صفت، شرور و فاسد که همیشه یک هفت‏تیر، یک چاقو و یک نارنجک دستی با خود حمل مى‏کرد. او سربازان سوریه را مى‏کشت و گوش آنها را قطع کرده و تسبیح وار از رشته سیمی که در خانه‏اش آویزان کرده بود، مى‏گذرانید. حبیقه دوست و هم کار نزدیک ژنرال مسیحی "سمیر جعجع" بود و بعدها آن دو به‏عنوان فرمانده ارتش مسیحی چندین بار جای خود را با یک دیگر عوض کردند. البته از نظر موساد حبیقه رابط مهمی بود. او دوره‏ی ستاد و کالج فرماندهی را در اسرائیل گذرانده بود. ریاست نیروهایی که به کمپ‏های پناهندگان رفته و مردم غیرنظامی را سلاخی مى‏کردند، با حبیقه بود. حبیقه از امین جمیل تنفر داشت و برای برکناری او در یک کشمکش داخلی شرکت کرده بود.
پنج شنبه 25 شهریور 1361 (16 سپتامبر 1982م) ساعت 5 بعد از ظهر، حبیقه نیروهای خود را در فرودگاه بین‏المللی بیروت مستقر کرده، به‏طرف کمپ پناهندگان در شتیلا حرکت داد. در این یورش او از شعله‏افکن، تانک و خمپاره‏انداز نیروی دفاعی اسرائیل بهره گرفت.
فردای آن‏روز او با کسب اجازه از اسرائیل، علاوه بر نیروهای موجود، دو گردان دیگر وارد کمپ پناهندگان کرد. اسرائیل علنا شاهد این کشتار دست‏جمعی بود. حتی آنها بر بالای چندین ساختمان هفت طبقه، برج های دیده‏بانی برقرار کرده، حبیقه را در مسیر خود راهنمایی مى‏کردند تا این خون‏ریزی به‏دقت و به‏درستی انجام گیرد.
ایام و ساعات خوبی برای اسرائیل نبود. اواسط شهریور 1361 (سپتامبر 1982م) عرصه‏ی دنیا صحنه‏ی‏ کشتارهای دسته‏جمعی بود. تصاویر این خون‏ریزى‏ها در تلویزیون، روزنامه و مجلات نشان داده مى‏شد. اجساد زنان، مردان و کودکان بى‏گناه، حتی اسب‏ها نیز سلاخی شده بودند. بعضی از قربانیان بر اثر گلوله‏ای که مستقیما به مغزشان خالی شده بود جان داده بودند. عده‏ای را اخته و عده‏ای دیگر را سر بریده بودند؛ مردان جوان را در گروه‏های 10 و20 نفری گله‏وار به گوشه‏ی متروکی برده، به رگبار گلوله مى‏بستند. تقریبا 800 نفر فلسطینی آواره که در کمپ‏های پناهندگان در بیروت مانند صبرا و شتیلا زندگی مى‏کردند، افراد بى‏گناه و غیرنظامی بودند که دچار انتقام خونین فالانژهای مسیحی گشته، با بى‏رحمی تمام کشته شدند. این افراد هیچ کدام مسلح نبودند.
(از راه خدعه /خاطرات یک افسر سابق موساد: ویکتور استرووسکی - ترجمه: پرویز ختائی - تهران 1377 نشر و پژوهش فرزان)

ساعت 5 بامداد روز چهارشنبه 24/6/1361 (15 سپتامبر1982م) نیروهاى زرهى و چترباز ارتش اسرائیل وارد بیروت غربى شدند. یکى از ستون‏هاى اصلى آن با پیش‏روى خود، در کنار اردوگاه‏هاى صبرا و شتیلا مستقر شد. در این اردوگاه‏ها، ده‏ها فلسطینى در جریان پیش‏روى اسرائیلى‏ها، به ضرب گلوله کشته شدند.
در ساعت 9 بامداد، آرییل شارون که بر بالاى موضع دیده بانى پست فرماندهى ارتش اسرائیل مشرف بر صبرا و شتیلا ایستاده بود، به ژنرال‏هاى خود مى‏گفت: "هر چه سریع‏تر ترتیبى بدهید که نیروهاى مسیحى فالانژ تحت نظارت ارتش اسرائیل وارد اردوگاه‏هاى فلسطینى شوند."
دقایقى پس از فرمان، شارون سوار بر اتومبیل خود و همراه اسکورت‏هاى نظامى، به سوى مقر حزب کتائب در منطقه‏ى "کرانیتینا" رفت. وزیر دفاع رژیم صهیونیستى، از رفتن فالانژها به درون اردوگاه‏ها همراه با نیروهاى ارتش اسرائیل، سخن به میان آورد و نیز درباره‏ى باقى‏مانده‏ى رزمندگان فلسطینى در بیروت غربى گفت: "من نمى‏خواهم حتى یک نفر از همه‏ى کسانى که داخل اردوگاه‏ها هستند، باقى بماند."
وى بعد از ظهر همان روز در "بیکفیه" مرگ بشیر را در انفجار مقر کتائب بیار جمیل (پدر بشیر) و امین (برادر کوچک ترِ بشیر) تسلیت گفت و نیاز به انتقام خون بشیر را یادآور شد.
بعد از کنار زدن ارتش لبنان، نیروهاى اسرائیلى به طرف بیروت‏غربى پیش رفتند. آنها از شش محور حمله کردند. سه محور از طریق راه‏هاى اصلى که سربازان اسرائیلى ده روز پیش آنها را از مین‏ها و سنگرها پاک سازى کرده بودند، و سه محور دیگر از طریق منطقه‏ى "موزه" و "مرفا". آنها مواضع تخلیه شده توسط تفنگ داران دریایى آمریکایى رااشغال کردند. صبح چهارشنبه پایان نیافته بود که تانک‏ها و زره پوش‏هاى اسرائیلى در تمام راه‏ها و ورودى‏هاى اصلى مستقر شدند.
شفیق وزان نخست وزیر لبنان، طى ارسال تلگرافى، در مورد حمله‏ى اسرائیل، به ریگان رئیس جمهورى آمریکا اعتراض کرد؛ اما ریگان به وى پاسخ داد: "اسرائیل معتقد است که بعد از کشته شدن بشیر جمیل، این پیش‏روى محدود براى حفظ امنیت لازم است."
نیروهاى ملى لبنان تا پاى جان از بیروت دفاع کردند و در چندین محور از جمله "الطریق الجدیده" و "المَزرَعِه" و "فاکهانى" و در کنار اردوگاه‏ها و منطقه‏ى "الروشِه"، درگیر نبردهاى بى‏امان شدند.
بعد از ظهر چهارشنبه، تانک‏هاى اسرائیلى، اردوگاه‏هاى صبرا و شتیلا را محاصره کرده، آنها را زیر آتش توپخانه خود گرفتند. در این میان سربازان مشغول بازرسى خانه‏هاى مجاور اردوگاه‏ها شدند و سپس روى ساختمان‏هاى نزدیک و مشرف بر اردوگاه‏ها سنگر گرفتند. با فرا رسیدن شب، نیروهاى اسرائیلى، برق بیروت غربى را قطع کردند.
نبردها در بامداد پنج‏شنبه 25 شهریور (16 سپتامبر) ادامه داشت؛ اما نیروهاى اسرائیلى بیروت غربى را به کنترل خود در آورده و ارتباط مناطق را با یکدیگر قطع و اعلام منع عبور و مرور کردند و به مردم دستور دادند که از خانه‏هاى خود خارج نشوند؛ سپس همه‏ى راه‏هاى منتهى به پایتخت را بستند و یورش به خانه‏ها و جمع آورى سلاح و بازداشت‏ها آغاز شد.
ظهر پنج‏شنبه، اسرائیلى‏ها با بیش از 150 تانک و 100 نفربر و 14 زره‏پوش حامل انواع توپ و 20 دستگاه بولدوزر، اردوگاه‏هاى صبرا وشتیلا را در محاصره‏ى خود داشتند. بعد از ظهر آن روز، اهالى شهرک "شُویفات" - که به فرودگاه بین‏المللى بیروت مشرف است - شاهد سرازیر شدن سیلى از کامیون‏ها و نفربرهاى زرهى به یکى از باندهاى فرودگاه که در نزدیکى قرارگاه اسرائیلى‏ها قرار داشت، بودند. شاهدان عینى گفتند که نفربرها حامل سربازانى در لباس شبه نظامیان فالانژ بوده که از دو سو سرازیر مى‏شدند: یکى از جاده‏ى جنوب لبنان "دژ سَعَدَ حَدَّاد" و دیگرى از بیروت شرقى "دژ کتائب". منابعى در ارتش لبنان، گفته‏هاى اهالى شویفات را تایید کردند.
ساعت چهار بعد از ظهر، کاروان قاتلان به مرز اردوگاه‏ها که در محاصره‏ى نیروهاى اسرائیلى بود، رسیدند. سربازان راه را براى این کاروان باز کرده و ورود آن را با اقدام به گلوله باران‏هاى شدید اردوگاه ها، پوشاندند.
در شامگاه پنج‏شنبه 25/6/1361 (16 سپتامبر 1982م) در زیر نور خمپاره‏هاى منورى که ارتش اسرائیل شلیک کرده و منطقه‏ى عملیات را کاملاً روشن مى‏ساخت، افسران اطلاعات ارتش اسرائیل، از پشت بام مقرِ ژنرال آموس یارون و نیز از یک گیرنده‏ى رادیویى، در جریان چگونگى عملیات فالانژها در اردوگاه‏ها قرار مى‏گرفتند.
یک افسر رابط موساد، در سراسر این مدت در مقر فالانژها در کرانیتینا بود. مقام‏هاى اسرائیلى، در ساعت 19 بعد از ظهر نخستین خبر رادیویى را درباره‏ى چگونگى کشتار قصابى‏اى که در حال انجام بود، دریافت کردند.
نیروهاى مسیحى فالانژ، بى رحمانه هر انسان زنده‏اى را که یافتند، اول مورد اذیت و آزار قرار داده، سپس به قتل رساندند. روش کشتار به فجیع‏ترین شکلِ ممکن بود. با کارد شکم زنان حامله دریده شد؛ سرها از تن جدا گردید و با سرنیزه بر روى بدن خونین کودکان و زنان، نشان صلیب کشیده شد.
یک افسر فالانژ، پشت بى سیم، از فرماندهى عملیات پرسید: "با پنجاه زن و کودکى که به محاصره در آورده‏ام چه کنم؟"
"ایلى حُبَیقِه" فرمانده شبه نظامیان مسیحى، با عصبانیت، پاسخى تکان‏دهنده بر زبان آورد که از تمامى بى سیم‏هاى منطقه به گوش رسید: "این آخرین بارى باشد که این چیزها را از من مى‏پرسى... خودت که بهتر مى‏دانى باید چه کار بکنى!"
دقایقى بعد، در پشت بى سیم، صداى یکى از فرماندهان فالانژ به‏گوش رسید که مى‏پرسید با چهل و پنج مرد فلسطینى که دستگیر کرده،چه بکند؟ "جِسى سُکر" ما فوق او پاسخ داد: "خواست خدا را انجام بده."
و لحظاتى بعد، رگبار گلوله که بر سر و روى زنان و کودکان مى‏بارید، در قهقهه‏ى فالانژیست‏ها گم شد. شبه نظامیان فالانژ، از مسیحیان افراطى که کشتار و جنایت برایشان تفنن و سرگرمى به شمار مى‏آمد تشکیل شده بودند. در میان جنایتکاران فالانژ، زنانى نیز به چشم مى‏خوردند که وحشیانه در کشتارها شرکت مى‏کردند.
گزارش‏هایى که از اردوگاه‏هاى صبرا و شتیلا ارسال مى‏شد، حاکى از اوج وحشى‏گرى و جنایت بود. برخى از مشاهدات خبر نگاران که در بعضى مطبوعات به چاپ رسید، جوّى از وحشت در میان مردم ایجاد کرد. در یکى از این گزارش‏ها آمده بود:
"بوى مرگ و انبوه مگس و اجساد روى هم انباشته، همه جا را گرفته ... دست‏ها و پاها به هم گره خورده است. انگار از قساوتِ مرگ به هم پناه آورده بودند. گلوله‏ها را در سرشان خالى کرده بودند. بیضه‏هاى بعضى‏ها را بریده بودند. سر عده‏اى دیگر را قطع کرده بودند. چشمان شان باز و متشنج مانده بود.مرگ هم نتوانسته بود رعب و وحشت را، به ویژه در چشمان کودکان، برطرف کند. چند متر جلوتر، جسد پنج زن و تعدادى کودک، روى تلى از خاک به پشت افتاده ... از جمله یک زن که پیراهنش از ناحیه سینه پاره و دو پستانش قطع شده، و در کنارش سر بریده دخترکى با نگاهى خشمگینانه به قاتلان، دیده مى‏شود؛ و دخترکى دیگر، تقریباً سه ساله در لباسى سفید، آغشته به خون و گِل، و سرى از هم پاشیده با گلوله ...
در کنار خانه‏اى نیمه ویران، زن جوانى درحالى که طفل شیرخوارش را در آغوش گرفته، به رو افتاده است. تلاش کرده بود خود و کودکش را از چنگ قاتلان نجات دهد، اما جنایتکاران از پشت او را به رگبار بسته بودند. گلوله‏ها از بدنش عبور کرده و در بدن طفل شیر خوارش نشسته بود.
در کنار دیوارى، اجساد دست بسته بیست نوجوان پانزده، شانزده ساله ردیف شده بود. آنها دیگر نه مدرسه را خواهند دید، و نه معلمان و دوستان شان آنها را.
بالاى تلى از آوار، جسد دخترکى چهار ساله افتاده است. در میان خرابه‏هاى خانه ویران شده خود، دنبال مادرش مى‏گشت که قاتلان او را دیده و گلوله‏هاى خود را در عورت او خالى کردند. در کنار جسدى که سر آن از هم پاشیده بود، زنى کارت شناسایى آلوده به خونى به دست گرفته و فریاد مى‏زند: این برادر من است ... لبنانى است نه فلسطینى.
در کوچه‏اى، دو دختر یازده یا دوازده ساله، درحالى که پاهای شان از یکدیگر فاصله داشت، به پشت افتاده‏اند، قاتلان قبل از خالى کردن گلوله در سرشان، آنان را مورد تجاوز قرار داده بودند. در جاى دیگرى، بولدوزرهاى اسرائیلى، آوار خانه‏ها را روى تعدادى جسد ریخته بودند. از میان سنگ‏ها و خاک‏ها، دست زن باردارى دیده مى‏شود؛ او مى‏خواسته کارت شناسایى لبنانى‏اش را نشان دهد که مهلتش نداده بودند. کارت شناسایى هنوز در دستش بود.
در خانه‏اى دیگر، همه‏ى افراد خانواده در حین غذا خوردن به رگبار بسته شده بودند. بشقاب‏ها نیم خورده مانده بود. در خانه‏اى دیگر، قاتلان شکم زن باردارى را از هم دریده و جنین را از امعا و احشا بیرون کشیده بودند. صندوق‏هاى مهمات و کاغذهاى رنگین مخصوص شکلات ساخت اسرائیل که نوشته‏هایى به زبان "عبرى" روى آن دیده مى‏شود، در محل جنایت پراکنده‏اند. آثار بولدوزرها روى جاده‏ى شنى، به گورهاى دسته‏جمعى ختم مى‏شود. قاتلان براى پنهان کردن اجساد، خانه‏ها را روى آنها ویران کرده‏اند.
قربانیان قتل عام صبرا و شتیلا، بیش از 000/4 نفر برآورد شده است. در اردوگاه، حتى یک جسد که لباس نظامى به تن داشته باشد دیده نمى‏شود.
بامداد روز بعد، جمعه 26 شهریور (17 سپتامبر)، اسرائیل که سعى مى‏کرد چهره‏اى موجه و عوام فریبانه بگیرد، حدود ساعت 11 صبح، مثلا از روى ناراحتى، به یگان‏هاى فالانژ دستور داد که عملیات خود را متوقف کنند؛ ولى از ساعت‏هاى اولیه‏ى بعد از ظهر، یارون به یک نیروى 150 نفرى فالانژ اجازه داد که به افراد حُبیقه پیوسته و با ورود به اردوگاه‏ها، در کشتار فلسطینى‏ها شرکت کنند.
ساعت 5 بعد از ظهر، میان ایتان و فرماندهان فالانژ، دیدارى صورت گرفت و رئیس ستاد ارتش اسرائیل به یگان‏هاى فالانژ اجازه داد که تا صبح روز بعد در اردوگاه‏ها باقى مانده و مأموریت جنایتکارانه خویش را کامل کنند.
فالانژیست‏ها از یگان‏هاى مهندسى - رزمى ارتش اسرائیل خواستند که با به کارگیرى بولدوزرهاى خود، ساختمان‏هاى محل سکونت فلسطینیان درداخل اردوگاه‏ها را که از نظر مسیحیان "ساختمان‏هاى غیرقانونى" به‏حساب مى‏آمد، با خاک یک سان کنند، که یگان‏هاى ارتش اسرائیل به بهترین وضع ممکن! وظیفه‏ى خود را انجام دادند. فالانژها، فلسطینى‏ها را داخل خانه‏های شان قتل عام کرده بودند و بولدوزرهاى اسرائیلى آنها را در زیرآوار مدفون کردند.
ساعت 8 صبح روز بعد، شنبه 27 شهریور (18 سپتامبر)، هنوز فالانژها از اردوگاه‏ها خارج نشده بودند و در نتیجه، ارتش اسرائیل براى آن‏که ژست بشردوستى بگیرد، به نیروهاى مسیحى دستور داد که از آن‏جا خارج شوند. ظرف چند ساعت بعد، شدت خون ریزى آشکار شد.
شدت جنایت فالانژها به حدى آشکار بود که نیروهاى مارونى مسیحى، از میان پرستاران و پزشکانى که براى کمک به مجروحین آمده بودند، افراد فلسطینى را جدا کرده و در مقابل چشمان همگان و در کمال خون سردى، با شلیک گلوله به سرشان، آنها را به قتل رساندند. 36 ساعت پس از آغاز قتل عام، وقتى خبرنگاران وارد اردوگاه شدند، دیدند که هنوز بولدوزرهاى اسرائیلى مشغول انتقال جنازه‏هاى مقتولین به‏ گورهاى دسته‏جمعى هستند و هنوز همه‏ى کشتگان که تعدادشان بین یک ‏تا دو هزار نفر اعلام شده است، دفن نشده‏اند.
یک افسر فالانژ، بعدها درباره‏ى تعداد تلفات جنایت اردوگاه‏هاى صبرا و شتیلا گفت: "زمانى که بخواهند براى بیروت مترو بکشند و مجبور باشند زمین را بکنند، خواهند فهمید چه تعداد زیر خاک دفن شده‏اند."
(حرب الالف سنه حتی آخر مسیحی: جاناتان راندال - بیروت 1984)

دیوید هرست خبرنگار معروف غربی در كتاب خود می نویسد: اولین واحد شامل 150 فالانژیست پس از عبور از موانع اسرائیلی ها از در اردوگاه شتیلا وارد شدند كه گروهی از آنها علاوه بر سلاح، چاقو نیز به همراه داشتند. قتل عام به مدت 48 ساعت شروع شد و حتی در شب نیز با روشن كردن محوطه اردوگاه توسط اسرائیلی ها ادامه داشت: آنها به زور وارد خانه های مردم شده و فلسطینی های در خواب را به رگبار مسلسل بستند. فالانژ ها بعضاً قبل از كشتن آنان را شكنجه می دادند چشم هایشان را درمی آوردند، زنده زنده پوستشان را می كندند، شكم ها را می دریدند، به زنان و دختران گاه بیش از 6 بار تجاوز می كردند و بعد سینه هایشان را می بریدند و در آخر به ضرب گلوله آنها را از پا درمی آوردند. بچه ها را از وسط دو شقه می كردند و مغزشان را به دیوار می كوبیدند. در حمله به بیمارستان عكا تمام بیماران را بر روی تخت خود كشتند. دست بعضی را به ماشین می بستند و در خیابان ها می كشیدند، دست های فراوانی برای بیرون آوردن دستبند و انگشتر قطع شد. در نهایت چند بولدوزر به اردوگاه آورده تا علاوه بر دفن مقتولان خانه های سالم را با خاك یكسان كنند اجساد مردم تا چند روز بر زمین مانده بود و گربه ها از گوشت آنها می خوردند و آنقدر وحشی شده بودند كه به مردم زنده نیز حمله می كردند زیرا به خوردن گوشت انسان عادت كرده بودند.
(تفنگ و شاخه زیتون: دیوید هرست. ترجمه: رحیم قاسمیان)

یك خبرنگار اسكاندیناوی در شرح این واقعه بیان می كند: من از شكاف باریك یك دیوار، لودرهای زیادی را دیدم كه ساعتی بعد از قطع شدن صدای مسلسل ها اجساد فلسطینی ها را دسته دسته به مكانی حمل می كردند در حالی كه بوی خون فضا را پوشانده بود جز تلی از اجساد كه در نقاط مختلف بر روی هم ریخته شده بودند چیزی دیده نمی شد، حتی بسیاری از قربانیان به سختی شكنجه شده بودند و آثار چاقو بر بدن و دست و پاهای بسیاری از دختران و كودكان دیده می شد.
(روزنامه جمهوری اسلامی 28/6/1378)

جیمى کارتر رئیس جمهورى اسبق امریکا، در کتاب خون ابراهیم، نوشته است که مقتولین، تنها فلسطینى‏ها نبودند، بلکه مسلمانان لبنانى نیز جزو کشتگان بودند و اجساد مقتولان در گورهاى دسته جمعى دفن مى‏شدند. کارتر همچنین متذکر مى‏شود که هیچ دلیلى وجود نداشت که ثابت کند در اردوگاه‏هاى صبرا و شتیلا، رزمنده وجود دارد.
وحشیانه بودن این قتل عام و مسئولیت شارون و برخى دیگر از فرماندهان نظامى اسرائیل در وقوع و ادامه‏ى چند روزه‏ى آن، به قدرى آشکار بود که حدود چهار صد هزار نفر اسرائیلى با برپا کردن تظاهرات خیابانى، این قتل عام وحشیانه را محکوم کرده و خواهان تحقیق براى تعیین نقش اسرائیلى‏ها در آن شدند.
(آسمان گریست: تونى کلیفتون. ترجمه: کاظم چایچیان تهران 1364 انتشارات امیر کبیر)


جورج بال، درباره کشتار صبرا و شتیلا، برخورد غرب و نقش اسرائیل در آن، مى‏نویسد:
"اسرائیل با اشغال غرب بیروت توانست کنترل اردوگاه‏هاى آوارگان در صبرا و شتیلا را به دست گیرد و به دنبال آن، بدون توجه به تعهدات قبلى و تضمین‏هایى که براى حفظ امنیت و سلامت خانواده‏هاى فلسطینى در اردوگاه‏ها داده شده بود، ژنرال شارون و همکارانش حتى یک لحظه هم براى استفاده از فرصت به دست آمده درنگ نکردند و بلافاصله درهاى این دو اردوگاه را به روى دوستان متحد خویش، فالانژیست‏ها گشودند، که آنها نیز به‏نوبه‏ى خود حتى لحظه‏اى را براى قصابى از دست ندادند. آن طور که از گزارش کمیسیون کاهان بر مى‏آید، در قتل عام صبرا و شتیلا، روى هم رفته بین 700 تا800 مرد و زن و کودک فلسطینى به شکلى که یادآور دوران تیمور لنگ بود،کشته شدند. گزارش هلال احمر فلسطینى، تعداد کشته شدگان را افزون بر000/2 نفر نشان مى‏دهد، اما فقط براى 200/1 نفر جواز دفن صادر کرده است."
(خطا و خیانت در لبنان: جورج بال. ترجمه: دکتر حسین ابوترابیان تهران 1366 موسسه اطلاعات)

پایگاه اینترنتی بی.بی.سی لندن پیرامون علل این فاجعه انسانی می نویسد:
در جريان همين تهاجم (حمله اسرائیل به لبنان) بود که سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) و رهبر فقيد آن ياسر عرفات، مجبور به ترک لبنان شدند. اين حرکت نظامی آقای شارون اگرچه حمله های ساف از خاک لبنان عليه اسراييل را پايان داد، اما فاجعه کشتار دسته جمعی صدها فلسطينی در صبرا و شتيلا - اقامتگاه های پناهندگان در بيروت - را نيز در پی داشت.
يک سال پس از حمله به لبنان، در 1983 ميلادی، دادگاهی در اسراييل آقای شارون را مسئول "غیر مستقيم" آن کشتارها دانست و به تبع آن وی از سمت وزارت برکنار شد.
(www.bbc.co.uk/persian/news/story/2006/01/060105_fb_sharon_profile.shtml)

دولت اسرائیل با محکوم کردن حادثه کشتار، دستور تشکیل کمیته تحقیقاتی کاهان را در فوریه ۱۹۸۲ میلادی صادر کرد. این کمیته مستقل در نتایج تحقیقاتش آریل شارون را که فرمانده محلی نیروهای دفاعی اسرائیل در منطقه بود، به دلیل سهل انگاری و دست کم گرفتن واکنش فالانژهای مارونی لبنان، مقصر اعلام کرد.
کمیته کاهان به ریاست اسحاق کاهان رئیس وقت دادگاه عالی اسرائیل تشکیل شده بود.
در ۱۶ دسامبر ۱۹۸۲ مجمع عمومی سازمان ملل متحد با محکوم کردن کشتار آن را نسل‌کشی نامید. این قطعنامه با ۹۸ رأی موافق در مقابل ۱۹ رأی مخالف و ۲۳ رأی ممتنع تصویب شد.

واکنش‌های جهانی در قبال اسرائیل
انتشار اخبار کشتار صبرا و شتیلا در اروپا، باعث واکنش شدید مردم نسبت به اسرائیل شد. در ایتالیا کارکنان فرودگاه شرکت خطوط هوایی اسرائیل ال عال را بایکوت کردند، نشان‌هایی با آرم ستاره داوود و صلیب شکسته پخش شد ومردم شعار "نازیسرائیل" (ادغام شده لغات نازی و اسرائیل) سر دادند. در فرانسه معلمان یکی از بهترین دبیرستان‌ها تمامی کلاس‌ها را تعطیل کرده و طی نامه‌ای به رئیس‌جمهور فرانسه خواهان قطع روابط دیپلماتیک و اقتصادی با اسرائیل شدند.
پس از انتخاب آریل شارون به نخست‌وزیری اسرائیل خانواده قربانیان کشتار با استناد به قانونی که برای اولین بار در سال ۱۹۹۳ در مورد نسل‌کشی روآندا اعمال شد اقامه دعوی کردند. در ۱۲ فوریه ۲۰۰۳ دادگاه عالی بلژیک حکم به قابل پیگرد بودن نخست‌وزیر اسرائیل بدین جرم داد. در حالی که اسرائیل آن را سیاسی خواند. در نهایت در ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۳، بخاطر تغییراتی که در قوانین بلژیک از آغاز این حادثه ایجاد شده بود، دادگاه عالی بلژیک قرار منع تعقیب آریل شارون را برای اتهام جنایت جنگی صادر کرد و دلیل آن نداشتن تبعیت بلژیکی شاکیان در زمان وقوع حادثه اعلام شد.

قتل ۲۱ ایرانی در صبرا و شتیلا
سایت خبری "انتفاضه الکترونیکی" روز ؟؟؟؟ (21 مه 2005م) درباره ملیت قربانیان اردوگاه های صبرا و شتیلا نوشت:
"در قتل عام صبرا و شتیلا، نه فقط اعراب که افرادی با ملیت های مختلف از جمله بنگلادشی، ترک ها و ایرانی ها نیز وجود داشتند که در خانه های کوچک خود تیرباران شدند."
(www.electronicintifada.net/content/book-review-sabra-and-shatila-1982/3489)

"روزنامه السفیر در بیست و نهمین سال گرد کشتار اردوگاه صبرا و شتیلا به دست شبه نظامیان مسیحی (فالانژها) تحت حمایت نظامیان رژیم صهیونیستی طی گزارشی، پشت پرده انتشار خبر کشته شدن ۲۱ ایرانی در قتل عام صبرا و شتیلا در روزنامه صهیونیستی "یدیعوت احرونوت" را افشا ساخت.
به گزارش ایرنا از بیروت، روزنامه لبنانی السفیر در گزارش خود نوشت: گزارش رسمی پیرامون کشتار اردوگاه صبرا و شتیلا توسط "اسعد جرمانوس" قاضی نظامی تحقیق، تهیه شده بود ولی این گزارش در هیچ رسانه یا سازمانی منتشر نشد و عملا این گزارش ناپدید شده است.
این در حالی است که گزارش روزنامه صهیونیستی یدیعوت احرونوت مدعی شده بود:
"تعداد جان باختگان فاجعه اردوگاه صبرا و شتیلا تنها ۴۷۰ نفر بوده است که در میان آنها ۲۱ ایرانی، ۳۲۸ فلسطینی، ۷ سوری، ۳ پاکستانی، ۲ الجزایری، ۹ کودک و ۸ زن دیده می شود."
السفیر با اشاره به گزارش گمراه کننده روزنامه صهیونیستی نوشت:
"آیا ممکن است لبنانی ها و آزادی خواهان جهان، عکس های قربانیان این فاجعه هولناک رژیم صهیونیستی اعم از کودک، زن، مرد، پیر و جوان از نظرها پاک کنند؟ چگونه ممکن است که رسانه دروغین رژیم صهیونیستی با کم جلوه نشان دادن اهمیت این فاجعه، تعداد کودکان قربانی را تنها ۲۰ نفر معرفی کند. فاجعه ای که مردم به چشم خود عکس های آن را از طریق رسانه های خبری و رادیو و تلویزیون مشاهده کرده اند."
این روزنامه لبنانی افزود:
"هدف روزنامه صهیونیستی یدیعوت احرونوت از کم اعلام کردن تعداد قربانیان، آن است که از حجم فاجعه بکاهد و آن را تنها درگیری مختصری میان نظامیان مسیحی و رزمندگان مسلمان معرفی کند."
فاجعه اردوگاه صبر وشتیلا درسال ۱۹۸۲ میلادی توسط مزدوران رژیم صهیونیسی در لبنان به وقوع پیوست که در این فاجعه بیش از ۶ هزار نفر از ساکنان اردوگاه به خاک و خون کشیده شدند. از میان شهدا، تنها ۳۲ نفر به خانواده لبنانی "مقداد" تعلق داشتند و اکثر اجساد کودکان و زنان به صورت دست جمعی در گلزار شهدا واقع در ضاحیه جنوبی به خاک سپرده شدند.
چنین به نظر می رسد که رسانه های رژیم صهیونیستی به خصوص روزنامه یدیعوت احرونوت که به نشر اکاذیب شهرت دارد، نشر خبر کشته شدن ۲۱ ایرانی را با هدف گمراه کردن افکار عمومی جهان انجام داده است تا نشان دهد که فلسطینی ها در اردوگاه صبرا و شتیلا تنها نبوده اند بلکه نیروهای دیگری از کشورهای خارجی در کنار آنها بوده اند و آن چه در اردوگاه صبرا وشتیلا روی داد، تنها درگیری میان نیروهای لبنانی (به ریاست سمیر جعجع) و کتائب (به ریاست امین جمیل) از یک سو، و نیروهای سازمان های فلسطینی مورد حمایت ایران از سوی دیگر بوده است.
این درحالی است که نیروهای سپاه پاسداران ایران در سال 1892 میلادی برای حمایت از مبارزات مردم لبنان علیه رژیم صهیونیستی، وارد لبنان شدند. ولی وجود نیروهای نظامی وابسته به سوریه در آن زمان، مانع استقرار این نیروها در جنوب لبنان شد؛ از این رو این نیروها ضمن متمرکز شدن در منطقه بقاع شمالی، به آموزش نظامی لبنانی ها در راستای مبارزه خود علیه رژیم صهیونیستی پرداختند.
(خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا)
با گذشت ماه ها از انتشار این خبر، هیچ موضع تایید یا تکذیب از سوی منابع رسمی ایران به خصوص وزارت امور خارجه و سفارت ایران در بیروت، منتشر نشده است.

موضع آمریکا
پس از گذشت 36 ساعت از آغاز کشتار، به دنبال آشکار شدن تنها گوشه‏اى از جنایات فالانژها و صدور گواهى مرگ 200/1 نفر و درحالى که دیگر سکوت امکان نداشت، آمریکا در ژستى بشر دوستانه خواستار پایان قتل‏عام شد. در واقع دیگر کسى زنده نمانده بود که فالانژها او را بکشند!
فیلیپ حبیب نماینده ویژه‏ى آمریکا، هنگام مذاکره با رهبران فلسطینى در مورد خروج آنان از لبنان، با گرو گذاشتن شرف آمریکا، به آنها تعهد داده بود که سلامت خانواده‏هاى اعضاى ساف را که در اردوگاه‏ها باقى مانده‏اند، تضمین مى‏کند. او به آنها گفته بود که آمریکا این تضمین را بر اساس تاکیدهایى مى‏دهد که از دولت اسرائیل و رهبران گروه‏هاى لبنانىِ مرتبط با اسرائیل (فالانژیست‏ها) دریافت داشته است.آمریکا نه تنها هیچ تلاشى جهت عملى شدن این تضمین انجام نداد، حتى تفنگ داران خود را زود هنگام از بیروت بیرون برد، بدون آن‏که طبق توافق قبلى، تدابیر لازم را به منظور حمایت از خانواده‏هاى فلسطینى باقى مانده در بیروت، اتخاذ کند.
فیلیپ حبیب، بعد از کشتار صبرا و شتیلا گفت: "من با سوگند شرف خود، یعنى شرف آمریکا، به آنها قول دادم که خانواده‏هاى فلسطینى که بدون حمایت رزمندگان در اردوگاه‏ها باقى‏مانده‏اند، در امان خواهند بود؛ ولى ما هیچ کارى براى حمایت از آنها انجام ندادیم."
جورج بال در این باره مى‏نویسد:
"موقعى که آمریکا صریحاً توسط فیلیپ حبیب، فرستاده‏ى مخصوص رئیس جمهورى آمریکا به فلسطینى‏ها قول داد که تمام سعى خود را به کار خواهد گرفت تا برنامه تخلیه و تضمین‏هاى مورد نظر به نحو کامل و دقیق به اجرا گذارده شود، معنایش این بود که رهبران فلسطینى! مطمئن باشید اگر به تعهدات خود عمل کنید، اسرائیل نیز در مقابل به تعهدات خود عمل خواهد کرد. و فلسطینى‏ها چون هیچ‏گاه به وعده‏هاى اسرائیلى‏ها اعتماد نداشتند، بنابراین حتماً توافقنامه‏ى ترک بیروت را فقط با اطمینان به تضمین ما پذیرفتند و به مورد اجرا گذاشتند ... آنها در این ماجرا به ما اعتماد کردند؛ ولى ما در عوض به آنها خیانت کردیم. گر چه جریان قتل عام اردوگاه‏هاى صبرا و شتیلا، نظر جهانیان را علیه این اقدام برانگیخت، ولى انعکاس اخبار آن به گونه‏اى بود که به نظر نمى‏رسید حتى یک نفر هم حکومت ریگان را به خاطر لکه دار کردن‏ حیثیت آمریکا و پشت پا زدن به تعهداتش، مقصر قلمداد کرده باشد."
در پایان اجلاس شوراى امنیت هم، آمریکا هنگامى راضى به تایید قطعنامه محکومیت "قتل عام وحشیانه" در بیروت شد که توانست با استفاده از قدرت سیاسى خود، نام اسرائیل را به‏عنوان عامل این جنایات، از قطعنامه حذف کند؛ ولى در همان حال نماینده‏ى اسرائیل در سازمان ملل، قطعنامه شوراى امنیت را "گردن نهادن به نوع جدیدى از انحطاط اخلاقى و رذالت" توصیف کرد و آن را غیر قابل قبول دانست.
ریگان در مواجهه با این اقدام، به خاطر رعایت مصالح سیاسى ناچار به عکس‏العمل شد؛ ولى چون درصدد توجیه یورش اسرائیل به غرب بیروت بود ناچار شد بگوید: "آن‏چه قواى اسرائیل را به بازگشت دوباره به بیروت وادار ساخته، وقوع حملاتى است که پس از حادثه‏ى قتل رئیس جمهورى انتخابى لبنان، توسط بعضى عناصر شبه نظامى دست چپى در غرب بیروت جریان دارد."
(خطا و خیانت در لبنان: جورج بال. ترجمه: دکتر حسین ابوترابیان تهران 1366 موسسه اطلاعات)

کابینه‏ى اسرائیل طى اجلاس یکشنبه شب 28 شهریور (19 سپتامبر) خود، این بى رحمى را نتیجه‏ى عمل یک یگان لبنانى که از یک نقطه‏ى دورتر از مواضع ارتش اسرائیل وارد اردوگاه‏ها شده است، قلمداد کرد و کوشید تا هر گونه ارتباط خود را با این کشتار منتفى تلقى کند.

شدت جنایت رژیم صهیونیستی و فالانژیست ها در صبرا و شتیلا بدان حد بود که با گذشت 28 سال از آن، رسانه های آمریکایی - که همواره به عنوان حامیان سرسخت رژیم صهیونیستی عمل کرده اند - لب به اعتراف گشوده اند.
شبکه خبری "سی.ان.ان" آمریکا، در گزارشی از بیروت - هرچند بسیار دیر - گوشه ای از آن چه در صبرا و شتیلا اتفاق افتاده، بیان می کند:

"باشگاه گلف لبنان؛ سبزه زار یا گورستان قتل عام صبرا و شتیلا؟
مناطق فقير نشين حاشيه جنوبی شهر بيروت در محله ضاحيه، رازهای فراوانی را در خود پنهان دارد. اينها مناطق اصلی نفوذ گروه حزب الله هستند که درجريان جنگ 1385 (2006م) اسراييل و لبنان به شدت ويران شده و تصاوير سيدحسن نصرالله رهبر اين گروه را در هر گوشه ای می توان ديد.
خبرنگار شبکه "سی.ان.ان" که از اين مناطق ديدن کرده می نويسد:
در پناه ديوارهای بتونی و يک سان ساختمان های اين منطقه، تنها باشگاه گلف لبنان خود را پنهان کرده است؛ گویی از وجود خود شرمگين است.
اين باشگاه با تمام امکانات مدرن، ورزشگاه مجهز، استخر فيروزه ای و سبزه زار و گل کاری زيبايش، در ميان محله ای شلوغ و متراکم از زاغه ها قرار دارد. ساختمان جديد دفتر مرکزی تلويزيون المنار شبکه حزب الله در کنار اين باشگاه ساخته شده است.

خبرنگار سی ان ان می افزايد که اين باشگاه گلف مثل بسياری از چيزهای ديگر در لبنان، از گذشته دشواری جان سالم به در برده است.
در جريان اشغال بيروت توسط ارتش اسراييل در سال 1361 (1982م) ويران شد. اما هم زمان با احيا و بازسازی آن در سال های اخير، شايعات و ادعاهايی مطرح شده که اين زمين ها محل دفن قربانيان قتل عام در اردوگاه های فلسطينی است.
باغچه بان اين باشگاه به خبرنگار شبکه سی ان ان می گويد که در مجموع بازسازی آن، بيش از سه سال طول کشيد و تعداد فراوانی مين، موشک و بمب از اين زمين ها با کمک ارتش لبنان جمع آوری شده است.
برخی از منابع مطلع و روزنامه نگاران لبنانی مدعی اند که اين زمين ها محل دفن فلسطينيانی هستند که در سال1361 (1982م) توسط شبه نظاميان مسيحی فالانژ و با حمايت ارتش اسراييل در دو اردوگاه صبرا و شتيلا قتل عام شدند. در آن زمان ارتش اسراييل آمار قربانيان را 700 نفر اعلام کرد ولی هلال احمر لبنان رقم قربانيان را حدود 000/2 نفر می داند.
دولت اسراييل پس از انجام تحقيقاتی در مورد اين قتل عام، آریيل شارون، وزير دفاع وقت و شماری از مقامات نظامی ارشد را غيرمستقيم مسئول اين حادثه دانست و آنها را از مقام خود برکنار نمود. هر چند که آقای شارون بعدها به مقام نخست وزيری رسيد.

رابرت فيسک روزنامه نگار بريتانيايی که کتاب ها و مقالات متعددی در مورد جنگ داخلی لبنان نوشته است، در روزنامه اينديپندنت چاپ لندن نوشت:
"حداقل جسد هزار نفر از قربانيان قتل عام صبرا و شتيلا توسط مسيحيان، فالانژيست و ارتش اسراييل در اين اراضی نزديک به فرودگاه بيروت دفن شده اند."
برخی ديگر از کارشناسان هرچند رقم دفن شدگان را کم تر می دانند، ولی شکی ندارند که در زير سبزه زارهای اين باشگاه گلف، بقايای يک کشتار جمعی دفن شده است. از جمله دکتر "بيان نوحدال هوت" نويسنده کتاب "صبرا و شتيلا، سپتامبر ۱۹۸۲" به خبرنگار سی.ان.ان گفت:
"همه می دانند که از اراضی نظير اين باشگاه گلف، برای کشتن و سر به نيست کردن اجساد قربانيان استفاده می شد."

خبرنگار سی.ان.ان می افزايد که با توجه به بافت قوی و سياسی پيچيده جامعه لبنان، هنوز در مورد جنايات جنگی که در دو دهه ۱۹۸۰ و ۹۰ ميلادی اتفاق افتاده يک بررسی دقيق صورت نگرفته است.
به گفته سازمان عفو بين الملل، باوجودی که خانواده ها خواستار روشن شدن حقايق هستند و نه اجرای عدالت، اما نيروهای سياسی در هراس از گسترش خصومت های گروهی و قومی از تحقيق و روشنگری در مورد فجايع دوران جنگ پرهيز می کنند.
مالک اين باشگاه گلف می گويد:
"منطقه ای که يک زمانی گورستان بوده، خارج از اراضی اين باشگاه است و به خاطر پوشش گياهی و درختان از زمين گلف نمی توان آن را مشاهده کرد."
او با اشاره به زمين هايی که در پشت ديوار باشگاه هستند می گويد که گورهای دسته جمعی آن جا هستند. "محمد الخطيب" مالک باشگاه می گويد که با همسايگان خود يکی سازمان های تبليغاتی و تلويزيون گروه حزب الله، هيچ مشکلی ندارد ولی از خبرنگار سی.ان.ان می خواهد که درمورد سياست صحبت نکند چون در اين منطقه همه وابسته به حزب الله هستند و او تمايل ندارد روابط خود را با آنها خدشه دار کند.

در پايان اين گزارش، خبرنگار سی.ان.ان يادآوری می کند که ورزش گلف در دهه 1920م توسط ديپلمات های غربی به بيروت آورده شد. اين باشگاه از سال 1342 (1963م) فعاليت خود را آغاز کرده و هرچند حوادث سياسی و جنگ فعاليت آن را هر از گاهی متوقف کرده است، ولی در مجموع تعداد اعضای آن رو به افزايش بوده است.
مالک اين باشگاه می گويد:
"اکنون حدود 900/2 نفر عضو داريم ولی تمام آنها از اعضای ۹۰۰ خانواده هستند. گلف در لبنان هنوز يک ورزش کم طرف دار و کوچک است ولی بدون شک بر تعداد علاقمندان آن افزوده می شود."
(www.radiofarda.com/content/f4_Beirut_golf_club_grave_Sabra_Shatila_massacre/2223751.html)
بخشی از کتاب "پاره های پولاد" نوشته: حمید داودآبادی

بهشتی، مزدور آمریکا !!!

سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شیخ "محمد منتظری" پسر آیت‌الله "حسینعلی منتظری"، سازمانی موسوم به "ساتجا" (سازمان انقلابی توده های جمهوری اسلامی) در لبنان تاسیس کرد و مجله "امید ایران" را به عنوان ارگان این سازمان انتشار داد. عمده فعالیت این سازمان و نیز نشریه وابسته به آن، تبلیغ برای رهبر لیبی سرهنگ "معمر قذافی" و بدگویی از امام موسی صدر و شهيد دکتر چمران بود. این مسئله، در میان گروه های سیاسی این بحث را به وجود آورد که "بودجه این سازمان را قذافی مستقیما می پردازد تا بتواند با نفوذ امام موسی صدر در میان شیعیان لبنان مقابله کند."

http://davodabadi.persiangig.com/1-montazeri%20%283%29.jpg

شهیدمحمد منتظری در کنار پدرش
http://davodabadi.persiangig.com/1-montazeri.jpg
شهیدمحمد منتظری و معمر قذافی
http://davodabadi.persiangig.com/1-montazeri%20%286%29.jpg
امام موسی صدر و معمر قذافی

با پیروزی انقلاب اسلامی، محمد منتظری که داعیه دار آزادی فلسطین بود، چند گروه به سوریه و لبنان برای نبرد اعزام کرد. منتظری به همراه نیروهای مسلح خود، به داخل باند فرودگاه مهرآباد تهران رفته و به هر طریق ممکن هواپیمایی را گرفته بود که تعداد زیادی از دختران و پسران جوان داوطلب جنگ در کنار چریک‌های فلسطینی، با اسلحه‌هایی که ساتجا به آنها داده بود، سوار هواپیما شدند و رفتند برای جنگ با اسرائیل.
این کارهای محمد منتظری باعث شده بود تا ضدانقلابیون لقب هفت تیر کش معروف فیلم‌های وسترن در آن سال‌ها یعنی "رینگو"، را به او بدهند و به "ممّد رینگو" معروف شود.


http://davodabadi.persiangig.com/1-montazeri%20%282%29.jpg

شهیدمحمد منتظری در فرودگاه مهرآباد هنگام تسخیر هواپیما برای اعزام نیرو به لبنان

روز سه‌شنبه 27شهریور 1358 آیت‌الله منتظری، پیرامون حوادثی که فرزندش در فرودگاه مهرآباد تهران پیش آورده بود تا به وسیله یک هواپیمای در اختیار خودش، نیرو به سوریه و لبنان ببرد و بچه‌های سپاه مانع او شده بودند که به درگیری کشید، اطلاعیه‌ای در روزنامه‌ها منتشر کرد.
متن نامۀ آیت‌الله منتظری به این شرح بود:

آیت‌الله منتظری خواستار بازداشت و معالجۀ محمد منتظری شد
بسمه تعالی
برادران و خواهران گرامی، پس از سلام این سومین بار است که برای آگاهی ملت مسلمان ایران درباره فرزندم شیخ محمدعلی منتظری مطالبی می‌نویسم.
انتظار دارم دوستان در کمال بیطرفی نسبت به آنچه می‌نویسم بنگرند.
فرزند اینجانب از ابتدای مبارزات ملت ایران برهبری حضرت آیت‌الله خمینی مدظله در متن مبارزات قرار داشت و در این راه چقدر زندان و شکنجه و آوارگی تحمل نمود و در داخل و خارج کشور دائما برای پیشبرد انقلاب اسلامی تلاش می‌کرد و به شهادت دوستان نزدیکش گاهی بیشتر روزهای متوالی از خواب و خوراک و استراحت باز میماند و در اثر همین شیوه و بعلاوه ضربه‌های روحی مداوم و نابسامانیهای حاکم بر جو ایران پس از پیروزی انقلاب، دچار نوعی بیماری عصبی و کوفتگی شدید اعصاب شده و تصور میکند که با دست زدن به کارهای بی رویه و جنجال آفرین به مقصد و هدف خود دست خواهد یافت.
کنترل و مهار کردن و معالجه او همواره فکر مرا مشغول کرده و تاکنون چندین مرتبه دست به اقداماتی زده‌ام و حتی اخیرا مدتی وی را برای معالجه اجبارا در قم نگه داشتم ولی متاسفانه اقدامات من سودی نبخشید و در این میان عده‌ای فرصت طلب که همیشه می‌خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند، از این موقعیت سوءاستفاده کرده او را تحریک می‌کنند تا دست به کارهای جنجالی بزند و خوراکی برای تبلیغات دشمن گردد.
من از دولت و نیز همه دوستان و علاقمندان و افراد مسلمان تقاضا دارم، اگر میتوانند با اینجانب تشریک مساعی نموده تا بلکه او را حاضر به معالجه و استراحت نمایند. به امید این که این عنصر پر تلاش و فعال پس از سالها تحمل رنج و زحمت به یاری خدای متعال بهبود یابد و بار دیگر به صحنه مبارزات بازگشته، خدمت گذار دین و کشور گردد.
ضمنا از دادستان محترم انقلاب تقاضا میشود حادثه اخیر فرودگاه را دقیقاً بررسی نموده و عوامل آنرا شناخته و تعقیب نماید و در صورتیکه فرزند اینجانب مقصر بوده به هیچ نحو ملاحظه اینجانب را نکنید و فقط طبق ضوابط اخیر اسلامی عمل نمائید.
والسلام علی من التبع الهدی
حسینعلی منتظری


http://davodabadi.persiangig.com/1-montazeri%20%281%29.jpg

اعلامیه آیت الله منتظری

با اعلامیۀ آیت‌الله منتظری درباره وضعیت فرزندش، جلوی اعزام‌های غیرمنظم و نامشخص نیروهایی که اصلاً معلوم نشد چه بر سر آنان آمد و چه کردند، گرفته شد. ظاهراً تعداد زیادی از جوانان از جمله دختران جوانی که با ساتجا به لبنان و سوریه رفتند، یا از آن‌جا به دیگر کشورها برای زندگی رفتند و یا در همان سوریه و لبنان ماندند و به کار و کاسبی و زندگی پرداختند که اخبار ناراحت کننده‌ای هم از سرنوشت دختران اعزامی به گوش می‌رسید.

آبان 1358
خیابان تخت جمشید (آیت الله طالقانی)
مقابل لانه جاسوسی
جوانی که چهره‌اش حکایت از سن و سال بالایش داشت و این‌که از ماها مسن‌تر بود و به حدود 25 یا 26 ساله‌ها می‌خورد، هنگام غروب سر و کله‌اش جلوی لانه جاسوسی پیدا می‌شد. همراهانش او را "..." صدا می‌زدند که اوایل فکر می‌کردم باید فلسطینی یا لبنانی باشد. هنگامی‌ که جمعیت برای اعلام حمایت از دانشجویان خط امام در خیابان طالقانی و جلوی لانه تجمع می‌کردند، او بر روی جدول کنار خیابان می‌رفت، کاغذ بزرگی که بر روی آن متن اعلامیه‌های شیخ محمد منتظری منتشر شده بود، با صدای بلند و با قدرت تمام برای جمعیت می‌خواند و نظر همگان را به خود جلب می‌کرد. تیتر درشت اعلامیه محمد منتظری غالبا علیه آیت‌الله "سیدمحمد حسینی بهشتی" بود و "..." نیز با آخرین زور خود فریاد می‌زد:
"بهشتی، مزدور آمریکا".

http://davodabadi.persiangig.com/1-montazeri%20%285%29.jpg

آیت الله سیدمحمد حسینی بهشتی


http://davodabadi.persiangig.com/1-montazeri%20%284%29.jpg

بهشتی سید مظلوم امت

اوهم گاهی به بحث با نیروهای چپی می‌پرداخت، ولی در کل موضعش به نظام و بخصوص نسبت به بزرگوارانی چون آیت الله بهشتی، اصلاً خوب نبود. به خاطره همین مسایل بود که کینه شدیدی از او به دل داشتم. فقط "بیوک میرزاپور" (اردیبهشت 1361 در خرمشهر به شهادت رسید) می‌توانست جلوی او بایستد و به بحث بپردازد. او مهندس "مهدی بازرگان"، "سیداحمد مدنی" و امثالهم را قبول نداشت، بیوک هم آنان را قبول نداشت و در صحبت‌هایش به افشای آنان می‌پرداخت، ولی "..." دربین حرف‌هایش، سعی داشت دکتر بهشتی را با آن افراد معلوم الحال برابر کند و آنها را در یک خط و مزدور آمریکا می‌دانست.
درحالی که بیوک بر روی جدول خیابان می‌ایستاد و به بحث و افشاگری علیه رجوی و منافقین مشغول بود، ناگهان در میان همهمه و صدای جر و بحث حاضرین، "..." اعلامیه در دست و با فریاد "بهشتی و لیبرال‌ها، مزدوران آمریکا" از راه می‌رسید. بیوک با دیدن او، عصبانی می‌شد ولی چون او هم مثل ما تیپی مذهبی با محاسنی جو گندمی ‌داشت و از همه مهم‌تر از نیروهای محمد منتظری بود، چیزی نمی‌گفت. وقتی بیوک به داخل چادر می‌آمد، از عصبانیت رنگش سرخ شده بود و مدام می‌گفت:
- موندم با این یارو چیکار کنیم ... اگه منافقین اهانت‌هایی رو که این به بهشتی می‌کنه بگن، پدرشون رو در میارم، ولی بدبختی ‌اینه که به اینا چی بگیم؟

منافقین هم که از تضاد بچه‌های چادر وحدت و نیروهای ساتجا مطلع بودند، از این اختلاف شدیداً خوشحال می‌شدند و غالبا نیروهای‌شان در اطراف "..." می‌چرخیدند و او را تحریک می‌کردند که بیشتر به افشای بهشتی و حزب جمهوری اسلامی بپردازد که او هم رویش را به طرف بیوک و بچه‌های ما برمی‌گرداند و با شدت بیشتر، به بهشتی اهانت می‌کرد.
"..." و گروه ساتجا، بیشتر از این‌که با منافقین و مارکسیست‌هایی مثل حزب توده و چریک‌های فدایی دشمنی کنند، همه توان‌ خود را بر روی‌ آیت‌الله بهشتی، لیبرال‌ها و دولت موقت متمرکز کرده بودند. دشمنی آنها با لیبرال‌ها، برای ما خوشایند بود ولی‌ این‌که به لج، بدترین اهانت‌ها را به بهشتی روا می‌داشتند، عصبانی‌مان می‌کرد.

بعدها نزدیکی‌های انتخابات مجلس بود که یک روز دیدم "..." سخت مشغول چسباندن عکس یکی از کاندیداها برای نمایندگی مجلس است. نزدیک که رفتم، او هم که مرا می‌شناخت و از بچه‌های چادر وحدت می‌دانست، با تندی نگاهم کرد و مشغول کار خود شد. با تعجب دیدم عکس خود او بر پوستر نقش بسته و زیر آن نیز نوشته شده: "..." معروف به "...". تازه فهمیدم اسم اصلی او چیست.
در سال‌های بعد، نزدیک هر انتخابات مجلس، پوسترهایی از "..." بر دیوارهای شهر می‌دیدم ولی جالب‌تر این بود که گاهی در روزنامه‌ها، عکس او منتشر می‌شد که دادستانی انقلاب اسلامی او را به عنوان متهم تحت تعقیب قرار داده بود و از امت حزب ‌الله می‌خواست که به محض مشاهده او، به دادستانی اطلاع دهند!

چمران آمریکایی ...

خاطره اول:
بهمن 1358

عصر روز جمعه، چریک‌های فدایی در دانشگاه تهران مراسم داشتند. محل تجمع آنها در قسمت بالایی دانشگاه، طرف در شرقی روبه‌روی خیابان طالقانی بود.
گروه های چپی از جمله "سازمان کومه له"، حزب دمکرات"، و "چریک های فدایی" که در کردستان به بهانه خودمختاری و در اصل به نیابت از رژیم بعث عراق می جنگیدند و به وحشیانه ترین وضع ممکن سربازان، پاسداران و پیشمرگان مسلمان را قتل عام می کردند، از دکتر "مصطفی چمران" کینه شدیدی داشتند. در اکثر تظاهرات و مراسم شان علیه دکتر چمران شعارهای تندی می‌دادند. آنها چمران را عامل قتل عام فلسطینی‌های آواره در اردوگاه "تل‌زَعتَر" بیروتِ لبنان می‌دانستند. درحالی ‌که آن فاجعه، توسط نیروهای فالانژیست مسیحی لبنان انجام شده بود. آنها می‌گفتند:
- چمران آمریکایی ... جلاد تل‌زعتر ... جلاد خلق کُرد است

چریکهای فدایی در کردستان رویاروی خلق

حمله به کاروان ارتش در خیابانهای سنندج توسط چریکهای فدایی

 

همه ضدانقلابیون علیه چمران - مجله تهران مصور مرداد ۱۳۵۸

 

شهید چمران پیشاپیش رزمندگان اسلام در نبرد با ضدانقلابیون

 

جنوب لبنان - شهید چمران در سنگر دفاع از اسلام و مسلمین


خاطره دوم:
بهمن 1377

عازم لبنان بودم که یکی از دوستان گفت:
- بد نیست یه سر بریم پیش حاج آقا ... هر چی باشه اون از قبل انقلاب لبنان بوده و با موقعیت اون جا به خوبی آشناست.
درست می گفت، ولی کاملا نه! تعریف موضع گیری های او را علیه امام موسی صدر و شهید چمران زیاد شنیده بودم. خوش نداشتم بروم و با او بحثم شود. به اصرار دوستم، به اتاق حاج آقا (که جدیدا ملقب به دکتر شده و در تلویزیون تفسیر به رای تاریخ می کند. انگاری برای بچه های دبستانی قصه شب می گوید!)  رفتیم و بالاجبار نشستیم پای صحبت هایش.
از همان اول شروع کرد علیه شهید چمران حرف زدن. نه تنها لفظ شهید، که حتی عنوان مرحوم هم برایش به کار نمی برد. خیلی تند علیه او صحبت می کرد. وقتی علت این موضع تندش را پرسیدم، با شدت گفت:
- چمران ضد امام خمینی بود.
با تعجب پرسیدم: "جدا؟ واقعا شهید چمران ضد امام بود؟"
- بله. چمران با امام مخالف بود.
- آخه چطور؟ یعنی شما بر چه اساس این رو می گید؟
- خودم شاهد بودم که چمران عکس امام رو پاره کرد.
- چی؟ چمران عکس امام رو پاره کرد؟
- بله پاره کرد.
- ببخشید حاج آقا، عکس رو پاره کرد یا از دیوار برداشت؟
- چه فرقی می کنه. چه کند، چه پاره کرد.
- خب پاره کردن عکس با برداشتن آن از دیوار، خیلی فرق داره.
- نه چه فرقی می کنه؟ اون با امام مخالف بود و می گفت نباید عکس امام روی دیوار باشه.
- یعنی چی که عکس امام نباید روی دیوار باشه؟ کی بود؟ کجا بود؟
- چند سال قبل از انقلاب. توی لبنان. توی همون مدرسه جبل عامل در شهر صور که با موسی صدر راه انداخته بودن.
- خب قضیه چی بود؟
- چی می خواستی باشه؟ من یه پوستر بزرگ امام زدم به دیوار مدرسه صنعتی جبل عامل که چمران اون رو پاره کرد.
- پاره کرد؟
- چه اصراری داری شما بر الفاظ. حالا کند، برداشت یا پاره کرد. نفس کار مهمه که گفت عکس امام رو این جا نزنید. همین ثابت می کنه که چمران ضد امام بوده.
- خب برای این ادعاش چه دلیلی داشت؟
- یه دلیل بی خود. می گفت اگه عکس امام به دیوار این جا باشه، ساواک شاه نسبت به این جا حساس میشه و دیگه نمیشه کار کرد.
- خب مگه اشتباه می گفت؟
- خب معلومه که اشتباه می گفت. برای همین عکس امام، کلی جوون توی زندان های شاه شکنجه شدن. اون وقت اون توی لبنان می ترسید یه عکس امام به دیوار باشه.

متعجب و مبهوت از این استنباط مورخ که مثلا قرار است تاریخ مبارزات امام خمینی (ره) را برای نسل های آینده روایت کند، از اتاق بیرون آمدم.

چند سال بعد بر حسب اتفاق، میان کتاب های منتشر شده، چشمم به اسنادی از ساواک درباره امام موسی صدر و شهید چمران افتاد که حاکی از این بود که:
"اخیرا تصاویری از خمینی بر دیوارهای مدرسه صنعتی جبل عامل که توسط موسی صدر و چمران اداره می شود نصب شده."
دستور این بود که بر روی افراد مذکور دقت بیشتری شود و شدیدا زیر نظر گرفته شوند.

 

تصاویر منتشر نشده از پیکر شهید چمران 

 

برادر بر بالین شهید چمران

 

غاده جابر همسر چمران به همراه فاطمه  (دختر شهید نواب صفوی) بالای پیکر شهید چمران

 

یاد امام به خیر که در وصف شهید چمران فرمود:

بِسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ
انالله وانّاالیه راجعون
شهادت انسان‌ساز سردار پرافتخار اسلام و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به ملاء اعلی، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‌عصر ـ ارواحنا فداه - تسلیت و تبریک عرض می‌کنم.
تسلیت از آن‌رو که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد که در جبهه‌های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‌آفرید و سرلوحه‌ مرام او اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزکار و معلمی متعهد بود که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت. و تبریک از آن‌رو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‌ها و توده‌های مستضعف می‌کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‌دهد. مگر چنین نیست که زندگی، عقیده و جهاد در راه آن است.
چمران عزیز با عقیده‌ی پاک خالص غیر وابسته به دستجات و گروه‌های سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و با آن ختم کرد.
او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.
هنر آن است که بی‌هیاهوهای سیاسی و خودنمایی‌های شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند، نه هوی و این هنر مردان خداست.
او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش به خیر. اما، ما می‌توانیم چنین هنری داشته باشیم؟ با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند. من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملت‌های مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق و به خاندان این مجاهد عزیز تسلیت عرض می‌کنم و از خداوند تعالی رحمت برای او و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.
اول تیرماه شصت
روح‌الله الموسوی الخمینی