به‌خدا گفتم نامردي اگر شهيدم كني!

مگر كسي كه خاطراتش را در  800 صفحه (آن هم با فونت ريز!) منتشر كرده است هنوز حرف نزده‌اي دارد؟ بقيه را نمي دانم اما حميد داوودآبادي حتما دارد. يك ساعتي در دفتر سايت ساجد مهمانش بوديم و گفتيم و شنيديم. داوودآبادي بي تعارف و خيلي صميمانه گفت كه از خدا خواسته شهيد نشود تا چيزهايي را كه ديده است روايت كند. مي گفت حالا كه به سايت و وبلاگ و كتاب‌هايم نگاه مي‌كنم انگار خدا مي گويد بيا، شهيدت نكردم، حالا ببينم چه مي كني. مهمان دومين «باشگاه چانه زني» رجا نيوز خيلي دوست داشتني بود. تا از نزديك نبينيدش باور نمي‌كنيد!

- چرا شهيد نشديد؟
داودآبادی: چون هنرش را نداشتم. امام مي گفتند شهادت هنر مردان خداست و من هم واقعا هنرش را نداشتم. اما به غير از اين بايد بگم كه شايد دليل شهيد نشدنم اين بود كه خودم هم نمي خواستم شهيد بشم.

- چرا؟
داودآبادی: با آينده كار داشتم!

- جايي بود كه احساس كنيد به شهادت خيلي نزديك هستيد؟
داودآبادی: 25 اسفند 64 تو جاده ام القصر يه خمپاره 82 نشست پيش پاي من. حالا خمپاره هشتاد و دواي كه از بيست متري شهيد ميكند. من فكر كردم رفتم رو مين. با خودم گفتم كه ديگه تموم شد. يه آن ديدم رفتم و لذت و شيريني خاصي زير زبونم آمد. تو همون حال يه لحظه از ذهنم گذشت كه خدايا قرار نبود من شهيد شم! تا اين از ذهنم گذشت يه دفعه انگار من رو كوبيدند رو زمين! خيلي درب و داغون شده بودم. مددكار بيچاره نمي دونست كجام رو ببنده. با اين حال تو آمبولانس شوخي مي كردم و جوك مي گفتم. راننده آمبولانس مي گفت تو رو موج گرفته يا تركش خوردي؟!

- پس خيلي اهل بگو بخند تو جبهه بوديد.
داودآبادی: بله، يه دوشكا روي جاده ام القصر مستقر بود كه 40 تا گردان زده بودند به خط اما نتوانسته بودند رد شوند. ما گردان چهل و يكم بوديم. هشت نفر شديم و رفتيم تا دوشكا رو خفه كنيم. شهيد ابراهيم احمدي نژاد بود، شهيد يوسف محمدي بود، شهيد حميد كرمانشاهي بود. از بغل جاده تو باتلاق رفتيم جلو. چهار دست و پا روي جنازه ها رفتيم تا رسيديم پاي دوشكا. دوشكاچي يكي دو متر بالاسر ما بود ولي ما رو نمي ديد و پشت سري‌هاي ما رو ميزد. آنجا يوسف محمدي دو زانو نشسته بود و قاه قاه مي خنديد. من التماسش مي كردم كه دراز بكش الان مي بينتمون. يوسف مي گفت نه بابا اين يارو انگار كوره، «و جعلناهايي كه خونديم كار خودش رو كرده!» خلاصه خيلي كه التماس كردم بهم گفت دو تا از اون جوكها كه تو دو كوهه تعريف مي كردي بايد تعريف كني تا بنشينم. هيچ جوري هم كوتاه نمي اومد. خلاصه ما زير پاي دوشكا دو تا جوك براش تعريف كرديم تا نشست!

- كدام تصوير از دفاع مقدس جلوي چشماتونه؟
داودآبادی: تو سه راه مرگ شلمچه داشتيم نفربر رو از مجروح پر مي كرديم كه بفرستيم عقب. راننده هي داد مي‌زد كه ديگه بسه جا نيست اما ما هي مجروح ها رو هر جوري بود هل مي داديم تو تا برن عقب. تا نفر بر راه افتاد من خودم گلوله تانك عراقي رو ديدم كه اومد نشست تو پهلوي نفربر! من فقط گفتم يا زهرا... نمي دونم چند تا بودند. تو زندگيم يك بار آن هم آنجا جيغ مرگ رو شنيدم. شب كه رفتيم درِ نفر بر رو باز كرديم هيچ چيزي جز يه مشت پودر استخوان پيدا نكرديم. من اونجا كفر گفتم؛ داد زدم خدايا اگر شهيدم كني خيلي نامردي! اون دنيا به همه شهدا ميگم خدا من رو به زور شهيد كرد، من نمي خواستم شهيد شم! به خدا گفتم من رو برگردون تهران، يه تيكه كاغذ دستم بده تا به همه بگم تو سه راه مرگ چي به سر بچه ها اومد. اين يكي از دلايلي بود كه نمي خواستم شهيد بشم.

- تفاوت بچه هاي 10، 12 ساله دوران انقلاب با بچه هاي الان چيه؟
داودآبادی: خاصيت انقلاب اين بود كه بچه ها زود بزرگ مي شدند. طبيعي هم بود كه در آن زد و خوردها و... اينطوري بشه. اين اتفاق هم تو فتنه 88 افتاد و نتيجه اش شد 9 دي. اين نشون داد كه نسل امروز هم اگر پاش بيفته صحنه رو خالي نمي كنه.

- اگر پسرتان در زمان جنگ بدون اجازه فرار مي كرد و مي رفت جبهه چه برخوردي مي كرديد؟
داودآبادی: خيلي سوال سختيه. جواب نمي دم چون واقعا نمي خوام شعار بدم. آدم بايد در آن شرايط قرار بگيره. واقعا براي پدر مادرها خيلي سخته.

- موقع قطعنامه كجا بوديد و چه حالي داشتيد؟
داودآبادی: وقتي جنگ شروع شد من گريه مي كردم كه بگذارند برم جبهه. جالبه كه وقتي جنگ تمام شد هم باز من داشتم گريه مي كردم كه بذارن برم جبهه! قطعنامه كه پذيرفته شد چند روز بعدش عروسي من بود و برنامه ها را هم چيده بوديم. پيام قطعنامه كه آمد من از سپاه خواستم من رو اعزام كنند اما به بهونه همين عروسي نمي گذاشتند. ناچار شدم مرخصي بدون حقوق بگيرم و بعنوان بسيجي برم جنوب.

- حسرت چه چيزهايي را مي خوريد؟
داودآبادی: الان كه كتابم رو ميخونم  و مي بينم كه مثلا سه روز مرخصي گرفتم و اومدم تهران خيلي حسرت مي خورم. به خودم ميگم بدبخت اون سه روز رو هم مي‌موندي دوكوهه هواي اونجا رو تنفس مي كردي. يكي هم نبودن در عمليات مرصاد و والفجر مقدماتي. زمان مرصاد كه ما رو جنوب نگه داشتند و زمان والفجر مقدماتي هم پام تو گچ بود. ولي مي تونستم برم... حيف شد!

- با پاي تو گچ مي تونستيد بريد؟!
داودآبادی: آره، اگر مي خواستم مي شد رفت. ما كم گذاشتيم. مثلا در كربلاي هشت جايي كه فاصله ما با عراقي ها سه، چهار متر بود، شهيد غلام رزاق كه تو كربلاي 5 پاش داغون شده بود با همون پاي داغون اومده بود خط، لي‌لي ميكرد و راه مي رفت. اومد با من شروع كرد سلام عليك. گفتم غلام، ديوونه اگر الان عراقي ها بريزند تو خاكريز چي كار مي كني؟ گفت به اونجا ها نميكشه. همين رو كه گفت يه خمپاره 120 اومد و شهيد شد.

- از بين فيلمهاي دفاع مقدسي به نظر شما كدام يك توانسته فضاي جبهه ها رو بخوبي نشان بدهد؟
داودآبادی: يكي پرواز در شب مرحوم ملاقلي پور كه كانال كميل رو در والفجر مقدماتي رو نشون مي داد.

- همون فيلم كه آقاي سلحشور نقش نريمان رو بازي ميكنه؟
داودآبادی: بله، هرچند خيلي ها ميگن اين فيلم يه كار سفارشي و شعاريه اما چيزهايي كه بچه ها تعريف ميكردند همينها بود. و يكي هم اخراجي ها يك.

- شما امثال مجيد سوزوكي رو تو جبهه ديده بوديد؟
داودآبادی: يك هفته قبل از شهادت آويني بر حسب اتفاق با ايشون تو نماز جمعه كنار هم نشستيم. شروع كرديم به گپ زدن كه يه پير مرد اومد. به آويني گفتم سيد اين بنده خدا رو نگاه كن. يه پيرمرد خميده، كج و كوله، با كت چروك و دستهاي خالكوبي شده و... سلام عليك كرديم و گپ زديم و رفت. بعد به آويني گفتم اين زمان شاه قاچاقچي بود و جنس بين ايران و عراق رد مي كرد. حتي تو شناسايي «بمو» راهنماي بچه ها بود. تو جزيره مجنون بچه هاي اطلاعات عمليات رو مي گرفت و تحويل قاچاقچي هاي عراقي مي‌داد و اونها سه چهار روز بچه ها رو مي گردوندند تو عراق و بر مي گردونند. از اين دست افراد زياد بودند.

- ديگه كي؟
داودآبادی: يكي از بچه هاي اطلاعات عمليات بود كه ما باهاش شوخي مي‌كرديم و تو سر وكله‌ش مي زديم. يه بار يكي ما رو ديد گفت اين بابا گنده لات چهار راه مولويه، اونجا اسمش بياد تن و بدن همه مي‌لرزه شما داريد اينجور تو سرش مي زنيد!

- از ميان كتابها چي؟
داودآبادی: كتاب ستاره شلمچه احمد دهقان و حماسه ياسين انجوي نژاد.

- بازي در قلاده هاي طلا چطور بود؟
داودآبادی: خيلي اتفاقي بود. واقعا زحمت كشيده بود آقاي طالبي. عباس شوقي، مسئول جلوه هاي ويژه تو اون صحنه اي كه پشت بام پايگاه بسيج هستيم به كساني كه به پايگاه حمله مي كردند مي گفت با آجر واقعا بزنيدشون تا ترسشون تو فيلم واقعي بشه! حالا اونجا كه اصلا پشت بام نبود، روي زمين صحنه رو درست كرده بودند. از روبرو سنگ مي زدند. ما واقعا جمع شده بوديم و پشت كولر پناه گرفته بوديم تا اين آجرها بهمون نخوره. واقعا با پاره آجر ما رو نشونه مي گرفتند و مي زدند!

- اگر به خودتان واگذار مي كردند، دوست داشتيد در كدوم مقطع تاريخي بدنيا بيايد؟
داودآبادی: فكر مي‌كنم همين زماني كه بدنيا اومدم. چون هم امام رو درك كرديم، هم انقلاب رو هم دفاع مقدس رو. واقعا اينها بهترين زمان بود.

- كدوم اتفاقي كه بعدا افتاد رو حتي فكرش رو هم در زمان جنگ نمي كرديد؟
داودآبادی: من امروز رو مي‌ديدم كه ارزشها شايد يك كم كمرنگ بشه اما فتنه 88 رو هيچ وقت فكر نمي كردم. شوكه شدم.

- از چي شوكه شديد؟
داودآبادی: بي حيايي. از بي حيايي دوست نماها. هيچ وقت فكر نمي كردم فرمانده خود من بياد دنبال كروبي راه بيفته و به نظام فحش بده. يه فرمانده گروهان داشتيم كه سال 63 قبل از اينكه بيايم تهران، ماها رو جمع كرد و يه حبه قند نشونمون داد. گفت بچه ها مثل اين حبه قند نباشيد كه با همه شيرينيش وقتي ميفته تو آب حل ميشه. مثل اون يه ليوان آب باشيد كه وقتي برگشتيد شهر حل نشيد بلكه بقيه رو تو خودتون حل كنيد. همين آقا تو فتنه 88 شده بود مخالف نظام. از اين بي حيايي‌ها شوكه شدم. يه فرمانده داشتيم كه وقتي صبحگاه نمي رفتيم خودش رو با سلسله مراتب به ولي فقيه مي رسوند و ما رو ميكرد ضد ولايت فقيه، بعد همين آقا اومد تو روي آقا وايساد.
 
- اگر الان با يكي از دوستان شهيدتون تلفني صحبت مي كرديد چي بهش مي گفتيد؟
داودآبادی: مي گفتم دعا كنه عاقبت بخير شم. همين.
29/4/1391
سایت خبری رجانیوز

حرف هایی تکراری درباره چهار گروگان ایرانی در لبنان

گفت وگوی شاهد یاران با حمید داودآبادی
* از چه زماني علاقه مند شديد شخصا در مورد چهار ديپلمات تحقيق كنيد؟
داودآبادي: در زمان جنگ مي‌شنيدم فرمانده‌اي بوده، رفته لبنان و اسير شده، كه اين يك خبر عادي بود و شايد يكي از دلايلي كه كسي هم موضوع را پي گيري نكرد، اين بود كه چون آن زمان جنگ بود و هزاران اسير در دست دشمن داشتيم كه حالا چهار نفر هم اينها هستند كه اضافه شدند! كليه اسرا در عراق بودند و چهار ديپلمات هم در لبنان.
سال 71- 72 بود كه در هفته نامه "فرهنگ آفرينش" - كه متعلق دانشگاه آزاد اسلامی بود - مشغول كار شدم. در آن جا، صفحه اي به نام "از معراج برگشتگان" ويژه دفاع مقدس داشتم. بعضي از دوستان مانند "حسين بهزاد" و "محمدعلي صمدي" هم آن زمان در عرصه مطبوعات حضور داشتند كه ارادت و حساسيت خاصي نسبت به "حاج احمد متوسليان" داشتند و همين باعث شد كم كم بحث پي گيري چهار ديپلمات را بياوريم در نشريه. هر هفته مطلبي داشتيم و خاطره‌اي را به يك بهانه در آن كار می كرديم.
يواش يواش به ذهنم رسيد كه بپرسيم آنها كجا هستند و چه شدند؟ آن زمان، لبنان هم تقريبا به يك ثباتي رسيده، جنگ هم تمام شده و تكليف اسراء هم معلوم شده بود؛ پس آنها چه شدند؟ اين بود كه در قالب مصاحبه و خبر پي گيري را شروع كردم؛ تا اين كه در سال 75 براي دومين بار رفتم لبنان.

* مرتبه اول چه زماني به لبنان رفتيد؟
داودآبادي: سال 62 با نيروهايي كه براي كارهاي تبليغي و فرهنگي به لبنان رفتند. در سال 75 پرسان پرسان رفتم دنبال اين كه آنها چه شدند و از بچه‌هايي كه مي‌شناختم پرس و جو كردم. آن جا تصميم گرفتم محكم دنبال اين داستان را بگيرم. از همان جا شروع كردم هرچه مطلب و مقاله راجع به اين موضوع در نشريات آن موقع لبنان بود، جمع‌آوري كردم و سراغ آدم‌ها هم مي‌رفتم و از آنها مي‌پرسيدم. از كساني مثل "سيدحسن نصرالله" - دبير كل حزب الله - "ابوهشام" - رئيس سازمان امل اسلامي - و شخصيت‌هاي ديگري كه احتمال مي‌دادم از آنها مطلبي شنيده و يا ديده باشند، پي گيري مي‌كردم و انصافا هم به مطالب خوبي دست پيدا كردم. آن موقع وقتي اين كتاب (كمين جولاي 82) جمع شد؛ من هيچ تحليلي از خود نداشتم و همه تحليل‌هاي خودم را طي اين سال ها، در قالب مقاله در نشريات مختلف منتشر كردم.
اين كتاب حاوي اطلاعاتي است از افرادي كه آخرين بار حاج احمد را ديدند. مثل كسي كه حاج احمد و دوستانش را آخرين بار در منزل "سيدعباس موسوي" در بعلبك ديده بود. اين مسئله براي خود من خيلي جالب بود. چون تا قبل از آن، همه فكر مي‌كردند چهار ديپلمات، مستقيم از سوريه به لبنان رفته و اسير شده اند؛ درحالي كه خاطره اين فرد مسير را عوض كرد.
آنها از سوريه رفته بودند بعلبك، آن جا جاده بسته بوده، به همين دليل برمي گردند سوريه و از شمال لبنان، از مسير طرابلس وارد اين كشور شدند. بعدا که با حاج "محسن رفيق دوست" صحبت كردم، او هم از اين موضوع اطلاع نداشت و اولين بار بود كه مي‌شنيد و برايش جالب بود. همه فكر مي‌كردند آنها از دمشق كه وارد شدند، اسير شدند؛ حتي محتشمي‌پور - كه آن زمان سفير ايران در سوريه بوده - اين گونه فكر مي‌كرد.
با همه دوستانه صحبت مي‌كردم و بحث صرفا پي گيري مطبوعاتي نبود كه بگويم خب با فلاني مصاحبه كردم و جريان تمام شد. يك علاقه شخصي بود. بعضي‌ها مطالبي مي‌گفتند كه شرط مي‌كردند از قول ما منتشر نكن و من خودم بدون نام، در قالب مقاله بيان مي‌كردم.

*چرا با نشر مقالات و مطالب در اين زمينه مخالفت مي شد؟
داودآبادي: بيشترين بحث آنها اين بود كه نظام، ديپلمات ها را زنده مي‌خواهد.

* يعني در مطالب و مقالات نوشته شده از طرف شما عنوان مي شد كه چهار ديپلمات شهيد شده اند؟
داودآبادي: بحث بيشتر همين بود كه آنها كشته شده اند. اين بده بستان سياسي و قضيه "ران آراد" كه با پرونده ديپلمات ها گره خورده بود، باعث شده بود كه ایران هم آنها را زنده بخواهد و در تبليغات هم آنها را زنده مي‌خواست، اما تقريبا تحقيقات ما نشان مي‌داد كه آنها شهيد شده اند.

*زنده بودن آنها هيچ وقت به اثبات رسيده؟
داودآبادي: من هيچ سند موثقي مبني بر زنده بودن آنها پيدا نكردم.

*يعني سندي مبني بر زنده بودن آنها پيدا نكرديد؟
داودآبادي: اظهاراتي مبني بر زنده بودن آنها توسط برخي افراد گفته مي‌شد كه دنبالش رفتم اما به نتيجه‌اي نرسيدم.
دو گروه با اين پرونده بازي كردند: يك گروه خارجي كه اسرائيلي‌ها بودند. آنها پرونده چهار ديپلمات را گره زدند به پرونده ران آراد، خلبان اسرائيلي كه سال 64 هواپيمايش را فلسطيني‌ها زدند و توسط سازمان امل دستگير شد و دست "مصطفي ديراني" افتاد. اسرائيل مي‌گفت ايران اگر اطلاعاتي از گروگان هايش مي‌خواهد، بايد از آراد اطلاعات بدهد؛ كه اين مسئله هيچ ربطي به ايران نداشت؛ اما آنها ادعا كردند او دست ايران است. حتي عكس ها و دست نوشته‌‌هاي آراد كه به اسرائيل منتقل شده بود، نه از جانب حزب الله بود و نه ايران، که از جانب سازمان امل بود.
يك گروه هم در داخل كشور بودند كه سعي داشتند اين پرونده را به پرونده آراد گره بزنند. كساني بودند كه قریب20 سال اين پرونده دست آنها بود. مثل "سيدحسين موسوي" - برادر سيدمحسن موسوي - كه 18 سال پرونده ديپلمات ها دست او بود و هيچ كس نمي دانست.

*اين افراد چه نفعي از اين كار مي‌بردند؟
داودآبادي: براي به دست آوردن اطلاعات در مورد چهار ديپلمات، هزينه‌هاي مادي سنگيني شده است. چون لبنان مركز خريد و فروش اطلاعات است؛ در كارهاي امنيتي و اطلاعاتي هم كسي سراغ فاكتور را نمي‌گيرد، وگر نه خيلي راحت مي‌شد تكليف آنها را روشن كرد.
اين پرونده به هيچ وجه به جريان ران آراد ربط ندارد؛ چون حدود سال 83-84 كه تبادلي بين حزب الله و اسرائيل انجام شد، شارون رسما اعلام كرد: "من با چشمان اشك آلود اعلام مي‌كنم كه آراد كشته شده است." خب وقتي خودشان پذيرفتند و اعلام مي‌كنند كشته شده، چرا ما به كار گره مي‌زنيم؟ حتي مصطفي ديراني كه او را از داخل خانه اش در لبنان ربودند، به اسرائيل بردند و محاكمه و زنداني كردند، هيچ مدركي ارائه نداد كه آراد دست ايران باشد؛ مهم ترين اصل همين جاست؛ مصطفي ديراني و شيخ "عبدالكريم عبيد" كه ربوده و زنداني شدند، هيچ مدركي ارائه ندادند كه آراد دست ايران باشد. آنها را كه اسرائيل به تلافي آراد از خانه شان دزديد، در تبادل آزاد شدند و اسرائيل پرونده آراد را بست.
آنها هر كدام به چند صد سال زندان محكوم شده بودند، اما به خاطر تبادلي كه با حزب الله مي‌خواست انجام شود، اسرائيل مجبور شد در قانون قضايي اش يك سري استثناء بگذارد و مجبور شد به آنها عفو بدهد تا اين دو را آزاد كنند و كردند. وقتي اسرائيل كساني را كه در دستگيري خلبان متجاوزش مستقيم دست داشتند آزاد كرد، چرا ما اين وسط گير هستيم؟! آنها كه نقش مستقيم در پرونده آراد داشتند آزاد شدند، پس قضيه تمام شده؛ پس چرا ما در بده بستان سياسي اين كارها را مي‌كنيم؟

*جواب اين سؤال را خود شما داريد؟
داودآبادي: من يك بار با دبير كميته پي گیري اي كه در دولت آقاي احمدي نژاد تشكيل شد، ديدار كردم. او پرسيد نظراتت چيه؟ من گفتم يك ماهه مي‌شود اين پرونده را بست. گفتم شما همين كتاب كمين جولاي 82 را بگيريد دست تان، تمام دلايل زنده بودن و شهادت آنها را مي‌شود از اين كتاب درآورد. ببينيد كدام مي‌چربد؟ من ده تا اسم به ايشان دادم و گفتم شما سراغ اين ده نفر برويد و بعد كسان ديگر، و اطلاعات در مورد شخصيت آنها را در بياوريد تا متوجه شويد تكليف آنها چيست؟ همه اينها مي‌روند سراغ "سمير جعجع" كه اصلا در اين پرونده هيچ كاره است. براي چي شما سراغ جعجع مي‌رويد؟ برويد سراغ "جوني عبدو"، چون هم آن جا بوده و هم در قضيه دست داشته‌ است. سراغ "نادر سكر" برويد و كسان ديگري كه اسم شان هست و مستقيم دست داشتند. برويد سراغ "روبير حاتم" كه تا به حال هيچ ايراني سراغ او نرفته. او ادعا مي‌كند من نوار كاست صحبت ها قبل از كشته شدن حاج احمد را دارم. حداقل يك ايراني بايد برود با او صحبت كند و بگويد حرفت چيست؟

* شايد اين كار را كرده اند؟
داودآبادي: نه اين كار نشده. چون من زماني يك ادعايي شنيدم كه مستند بود، مبني بر زنده بودن ديپلمات ها. حدود 7-8 سال پيش بود. روزي كه اينها اسير مي‌شوند بعد از ظهر همان روز سه ايراني ديگر هم اسير مي‌شوند و جالب است كه در وزارت خارجه مي‌خواستند اين قضيه را بپوشانند. علت آن هم اين بود كه يكي از آنها به اسم "شيخ توسلي" وقتي گير مي‌افتد، شروع مي‌كند به گنده گويي كردن كه مي‌دانيد من كی هستم؟! عربي هم بلد بوده و آنها هم فكر مي‌كنند او آدم گنده‌اي است. به همين دليل فالانژها آنها را مستقيم تحويل اسرائيل مي‌دهند و اين سه نفر زندان بودند و هر وقت اسرائيل خبري درباره سه گروگان ايراني مي داد، منظورشان اين سه نفر بوده نه كسان ديگر. وقتي از زبان هم مي‌گفتند سه ايراني به همراه راننده خود در زندان اسرائيلي ها هستند، همين‌ها بودند و من نامه مستقيم آن را ديده بودم.

* قضيه نامه چيست؟
 داودآبادي: سال 80 در منزل خانم "صديقه وسمقي" براي مصاحبه رفته بودم، چون ايشان لبنان رفته و برگشته بود. مي‌خواستم از هر كس ولو اطلاعات كمي هم كه از آنها دارد، مطلب بگيرم. وقتي با او صحبت كردم نامه‌اي نشانم داد كه نامه محرمانه وزارت خارجه بود و اسامي آن سه ايراني در آن قيد شده بود. من اولين بار فهميدم ما سه ايراني آن جا داريم غير از اين 4 نفر كه در بیروت اسير شده اند . جريان را دنبال كردم، فهميدم سفارت ايران همان روز بيانيه داده كه بله سه ايراني دیگر هم در لبنان اسير شده اند و در پايان آن هم نوشته بودند با اين حساب تعداد اسراء به 7 نفر مي‌رسد.
جالب بود كه كميته پي گيري حرف من را تكذيب مي‌كرد و مي‌گفت "اين سه نفر وجود خارجي ندارند." كتاب را آوردم و گفتم فلان خبر سفارت را سال 67 منتشر كردند كه مال من نيست. گفتند اين خبر دروغ است. گفتم همه روزنامه‌هاي مملكت چاپ كردند چه نيازي بوده روزنامه‌ها از قول سفارت ايران دروغ چاپ كنند؟! گفتند اين خبر وجود خارجي ندارد. گفتم فلان نامه محرمانه وزارت خارچه چي؟ يك دفعه گير كردند. يكي گفت اگر محرمانه بوده پس نبايد منتشر مي‌شده. اما مجبور شدند قبول كنند. مي‌گفت نبايد بگوييم سه تا بودند، به چه علت؟ چون اين سه تا كه زندان بودند بعد از 7-8 سال كه محكوميت شان تمام مي‌شود و آزاد مي‌شوند، در اسرائيل مستقر مي شوند و زندگي مي‌كنند.

* اين سه نفر به عنوان رزمنده رفته بودند؟
 داودآبادي: نه. ظاهرا تاجر بودند اما ظاهرا "شيخ توسلي" كارمند بنياد شهيد بوده و آن دو نفر ديگر را دقيقا نمي‌دانم كه سر چي گير مي‌افتند.

* اسم شان را نمي‌دانيد؟
 داودآبادي: در آن نامه بود اما الان از ياد برده ام. الان دارند در اسرائيل زندگي مي‌كنند و یکی اسمش را يعقوب گذاشته است و در شهر "عکا" – در فلسطین اشغالی - مغازه جوراب فروشي دارد. جالب است كه او مي‌گويد من تا يك سال قبل از اين كه آزاد شوم، با سه تا از آنها حضوري در زندان صحبت مي‌كردم.
من به طريقي اين اطلاع را به دست آوردم كه توسلي مدعي است با حاج احمد، تقي رستگار و موسوي در زندان صحبت ‌كرده ولي مي گويد كاظم اخوان را من نديدم اما صدايش را مي‌شنيدم. آن سه نفر مي‌گفتند رفيق ما (كاظم اخوان) حالش خوب نيست و هميشه در سلول است.

* چه سالي اين صحبت مطرح شده؟
داودآبادي: شايد سال 80 باشد يعني یازده سال پيش.

* به نظر شما صحبت هاي اين فرد صحت دارد؟
داودآبادي: هر ادعايي را بايد رفت سراغش. من اگر مي‌توانستم مي‌رفتم سراغ آنها. من حتي رد اين فرد را هم زدم تا به طريقي با او مصاحبه بگيرم، به كميته پي گيري هم گفتم كه شما اگر نمي‌توانيد، من مي‌توانم كسي را پيدا كنم تا از طريق يك كشور ثالث برود و با شيخ توسلي مصاحبه كند و بياورد. ديگر از اين مستند‌تر؟ اما آنها قبول نكردند. حتي گفتم مي توانم كسي را پيدا كنم كه برود با روبير حاتم صحبت كند. چون او دو ادعاي بزرگ دارد 1- مي‌گويد من نوار بازجويي ابتدايي حاج احمد را دارم اما نمي گويد بعدش چه اتفاقي افتاده است 2- يك داستاني هست كه بگذاريد همه حرف ها را بزنم و عيبي هم ندارد كه منتشر شود.
سال 75 كه من در لبنان بودم، در بعلبك يكي از نيروهاي سازمان امل را ديدم كه از سال 62 با هم آشنا بوديم. شب خانه آنها در بعلبك بوديم. او يك دفعه موقع بحث حاج احمد گفت: حميد، يكي از نيروهايي كه در گرفتن ديپلمات ها بوده و در جريان هم دست داشته‌، الان در بيروت تعميرگاه دارد. يك نفر هم آدرس دقيق او را دارد اما 2 ميليون تومان پول مي‌خواهد و آدرس دقيق را مي دهد.
اين فرد كسي است كه ماشين آنها را گرفته و حتي از آنها نگه داري كرده. من صبح رفتم بيروت سراغ يكي از ايراني ها كه با حاج احمد رفيق بوده و گفتم فلاني قضيه اين طوري است، اما او گفت ولش كن بي خيال باش. تعجب كردم هر چي گفتم، او بي خيال از آن گذشت. اين قضيه تمام شد و من آمدم تهران رفتم سراغ يكي از مسئولين مملكتي.

* دليل اين كه چرا بايد بي خيال باشيد را از او نپرسيديد؟
*داودآبادي: نه؛ اما تعجب كردم بعد از آن همه صحبت گفت حالا ناهار چي مي‌خوري؟ گفتم بابا كسي كه حاج احمد را گرفته، كنار خودمونه! از اين جريان گذشت و يك سال بعد در تهران با يكي از مسئولين مملكتي در مورد حاج احمد مصاحبه‌اي داشتم، جلسه هم خصوصي بود. آن قضيه را تعريف كردم كه او خنديد و گفت من با آن فالانژ صحبت كرده ام؛ و گفت همان زمان بچه‌ها او را گرفتند و وقتي من در لبنان بودم آوردنش پيش من و با او صحبت كردم. او گفت وقتي ماشين را نگه داشتيم جر و بحث كرديم و بعد حاج احمد پايين مي‌آيد. او حتي اسم حاج احمد را هم نمي‌دانست و گفته آن كسي كه پيراهن سفيد تن داشت و دماغش هم شكسته بود، آمد جلو و با من درگير شد و من با كلت زدم به صورتش. او اين را براي ما گفت ولي تاكيد كرد كه منتشر نكنيم.

* اين موضوعي كه الان مطرح شد را براي اولين بار است مي گوييد؟
داودآبادي: بله. لبنان را بايد اول بشناسي. مي‌گويند هيچ اطلاعات سري در لبنان بيشتر از يك ساعت دوام نمي‌آورد و آن جا بزرگراه تجارت سه چيز است. 1- مواد مخدر 2- اسلحه 3- اطلاعات. و بيشتر هم اطلاعات است.
كساني كه در كارهاي سياسي مي‌افتند مثل فالانژها، كاسب‌هاي عجيبي هستند. يعني يك اطلاعات را تكه تكه مي‌كنند و ده نوع مي‌فروشند و اگر زرنگ نباشي سرت كلاه مي‌گذارند. آنها زندگي‌شان با فروش اطلاعات مي‌گذرد. مثلا امروز اين آمده يك ادعا كرده و بعد مي‌گويد من نوار بازجويي حاج احمد را دارم. حالا يك نفر نبايد برود تكليف اين ادعا را معلوم كند؟ "روبير مارون حاتم" معروف به "كبرا "، چي از ديپلمات ها دارد و مي‌داند؟ اصلا خاطرات او كه چاپ شده است را تهيه كنيد. كتاب "از دمشق تا تل آويو" او هنوز در لبنان ممنوع است اما من در سايت 4 ديپلمات متن آن را زدم. هم نسخه عربي و هم انگليسي آن را پيدا كردم. يك فصل آن را چون در رابطه با گرفتن ديپلمات هاي ايراني بود، گذاشتم در اين سايت.
هر ادعايي كه در مورد آنها شده، دركتاب كمين جولاي82 جمع شده است. من نمي‌خواهم قضاوت كنم، اما كميته پي گيري يا هر جاي ديگري كه مي‌خواهد دنبال كند، بايد اين كتاب را بررسي كند و به نتيجه برسد و ببيند مارون حاتم چقدر راست مي‌گويد. سمير جعجع چقدر نقش داشته. "ايلي حبيقه" چقدر نقش داشته. من ديدم اطلاعاتي را كه جمع كردم مي‌تواند كمك كند. جالب است كه بعد از چاپ اين كتاب، در مجلس شوراي اسلامي كميته پي گيري كه شكل گرفته بود و نماينده وزارت اطلاعات، سپاه، وزارت خارجه، خانواده‌ها و كميسيون امنيت ملي مجلس در آن حضور داشتند، جلساتي كه تشكيل مي‌دادند براي اين چهار ديپلمات، همه بدون استثناء اين كتاب دست شان بود و استناد همه شان به اين كتاب بود. چون هيچ منبع ديگري وجود ندارد. ولي وزارت خارجه تيمي را تعيين كرده و اين كتاب را بررسي كرده بودند و نتيجه گيري اين شد كه اين كتاب نبايد چاپ مي‌شد. چرا؟ چون در اين كتاب عنوان شده كه حاج احمد متوسليان عضو سپاه بوده است. حالا سوال من اين جاست مگر شما كنگره سرداران براي او نگرفتيد؟
اين خبر را نماينده يكي از خانواده‌هاي ديپلمات ها به من گفت كه وزارت خارجه از اين كتاب شاكي بوده كه مثلا در اين كتاب گفته شده "تقي رستگار" بسيجي بوده. شما اين همه برنامه برگزار كرديد و در كتاب‌هاي ديگر هم نام او هست. من سفارش دادم دو كتاب از آمريكا آوردند كه در آن زندگي حاج احمد نوشته شده بود كه حاج احمد كي بود؟ او فرمانده نيروهايي بود كه رفتند سوريه.

* عنوان كتاب چه بود؟
داودآبادي: "ريشه‌هاي تشكيل سپاه پاسداران" كه پرداخته به نيروهاي ايراني در لبنان و يا كتاب "الحصاد" نوشته جان كوولي كه ريز نوشته حاج احمد چه كسي بود.
بحث ديگري كه دارم اين است كه 14 تير ماه حاج احمد و دوستانش دستگير مي‌شوند. 14 تير 61 كتاب روزشمار جنگي كه سپاه منتشر مي‌كند، در اين روز يك كلمه در مورد آنها نوشته نشده است فقط ده روز كه مي‌گذرد در اين كتاب مي‌خوانيد سفارت ايران در اطلاعيه‌اي از نخست وزير لبنان خواست كه چهار ديپلمات را آزاد كنند، همين! اسم هم نمي‌آورد. آنها كي بودند و چرا رفتند آن جا؟
در خاطرات آقاي "هاشمي رفسنجاني" هم در اين روز مطلبي پيرامون ديپلمات ها نمي‌بينيد. انواع خاطرات در اين كتاب وجود دارد حتي خبر ترور يكي از فرماندهان نيروهاي فلسطيني در لبنان كه اشاره مي كند خبر بسيار مهمي است؛ اما در مورد اسارت 4 نيروي ما، يك كلمه نيست و مثلا مي‌خواهند بپوشانند و از لحاظ امنيتي حفظ كنند.
14تير آنها اسير مي‌شوند و 5 روز بعد از اسارت آنها، روز 19 تير، مجله "پيام انقلاب" سپاه چاپ مي‌شود كه مصاحبه اختصاصي با حاج احمد دارد و عكس او را هم زده و زيرش نوشته "برادر احمد فرمانده نيروهاي سپاه در سوريه و لبنان". اينها با هم در تضاد نيست؟!
امروز بگويند كتاب كمين جولاي82 آورده كه حاج احمد عضو سپاه بوده و لو داده! مگر چقدر اين موضوع پوشيده است؟! من بزرگ ترين بحثي كه در مورد اين كتاب دارم، اين است كه ما چرا هراس داريم از اين كه بگوييم ما نيرو فرستاديم به لبنان؟ مگر كار خطايي كرديم؟! اسرائيل به لبنان حمله كرد، همه كشورهاي عربي اين وسط يك ادعايي كردند كه ايران اگر راست مي‌گويد جنگ خود را رها كند و به لبنان برسد. حتي عراق اعلام كرد من حاضرم از وسط كشورم راه بدهم كه ايران نيروهايش را به لبنان ببرد. اما هيچ كدام به ادعاي خود عمل نكردند و هيچ كشور عربي وسط كار نيامد و فقط ايران عمل كرد.
اعتقاد من اين است كه اعزام نيرو به لبنان، مثل يك عمليات ما در جنگ بود. ما عمليات "فتح المبين" و "بيت المقدس" را داشتيم، بعد يك ماه و نيم فاصله و بعد ببينيم در اين يك ماه و نيم چه گذشت؟ در روزشمار سپاه و خاطرات آقاي هاشمي نمي‌بينيد چه گذشت، در هيچ كتابي مطلبي نمي بينيد. يك ماه و نيم جنگ بوده. دو تيپ بزرگ ما در لبنان هم درحال جنگ بوده، تيپ حضرت "محمد رسول الله (ص)" سپاه و "ذوالفقار" ارتش، بزرگ ترين تيپ‌هاي ما بوده كه رفته لبنان.

*همين 45 روز خلاء باعث نشده ما در عمليات رمضان شكست بخوريم؟
داودآبادي: بله.

*پس اين كار اشتباه بوده؟
داودآبادي: وقتي ما نپردازيم به اين كه در لبنان چه شد، آن موقع نمي‌توانيم شكست رمضان را توجيه كنيم و اين كه چرا ما در بيت المقدس و فتح المبين اين قدر خوب جلو رفتيم، اما در رمضان گير كرديم.

*پس مي توان گفت شكست عمليات رمضان دقيقا رابطه مستقيم دارد با جنگ لبنان؟
داودآبادي: صد درصد. برويد اخبار و اطلاعات شروع عمليات بيت المقدس به بعد را ببينيد كه من در كتاب پاره هاي پولاد آورده ام. تمام كارشناس‌هاي اسرائيل و آمريكا بر اين نظر هستند كه اگر ايران پيروز شود، پدر همه ما را در مي‌آورد. خرمشهر كه گرفته مي‌شود، صدام درجمع فرماندهانش مي گويد: "وقتي ايران خرمشهر را گرفت، من آن قدر ترسيدم كه گارد رياست جمهوري را مامور كردم دور بغداد يك ديوار دفاعي تشكيل دهند و گفتم الان است كه ايران بغدادم را بگيرد".
اين قدر در هراس بودند و صدام اين قدر ترسيده! طرح عمليات هم اين بود كه بعد از فتح خرمشهر بصره را بگيريم كه نشد و مانديم در خرمشهر. آنها دنبال فرصت مي‌گشتند براي كمك به صدام و جلوگيري از پيروزي ايران. اين بحث كذب "آتش بس" را كه مطرح مي‌كنند كه عربستان گفت من هم خسارت جنگ را جبران مي‌كنم، اينها بي اعتبار است. چون اولا اگر بنا باشد چنين كاري انجام دهند، بايد ابتدا دو نامه سياسي رسمي به هر دو كشور مي دادند يا حداقل و به صورت ديپلماتيك بگويند، پس كو؟ كدام نامه را دادند؟
اگر هم مسئولين آنها چنين ادعايي شفاهي كردند، در حد ادعا بوده و آن زمان آتش بس به درد ما نمي‌خورد. آنها دنبال زمان بودند و آتش بس يعني الان نجنگيد و هر وقت عراق دوباره جنگ كرد شما هم بجنگيد! آتش بس يعني 30 -40 سال از آتش بس بين سوريه و اسرائيل مي‌گذرد، اسرائيل اطراف دمشق را بمباران مي‌كند اما سوريه هيچ كاري نمي‌كند. آتش بس يعني اين! يعني خفت و خاري را زير سايه دشمن بپذيريد. و آنها دنبال آتش بس بودند براي كمك به صدام و نياز به زمان كه نتوانستند اين كار را بكنند و چكار كردند؟ "ابونضال" كه مزدور صدام و يك عضو جدا شده از سازمان "الفتح" فلسطين بود، يك گروه تروريستي داشت و بيشتر هم براي حزب بعث عراق كار مي‌كرد. اين تيم تروريستي رفتند در لندن، "شلومو آرگوف" سفير اسرائيل در انگلستان را ترور كردند كه زخمي شد. همين را اسرائيل بهانه قرار داد براي حمله به لبنان. چند سال بعد آن تيم تروريستي كه در لندن محاكمه شدند، "نايف روزان" كه رئيس آن تيم تروريستي بود، آن جا گفت ما وظيفه داشتيم جنگ ايران را منحرف كنيم و طرحي بين اسرائيل و عراق ريخته شد براي اين كه نگذارند ايران بيشتر از اين جلو بيايد. اين اعترافات در روزنامه "گاردين" هم چاپ شد.
ايران نيروهايش را برد لبنان ولي به هيچ عنوان اجازه عمليات به ما داده نشد و ايران نمي‌توانست وارد لبنان شود. لبنان اجازه نمي‌داد نيرو ببرد و فقط در پادگان "زبداني" گير كرده بودند. نيروهايي كه مانده بودند آن جا، عملياتي بودند. شور و هيجان عمليات داشتند، اما به آنها اجازه عمليات نمي‌دادند. حاج احمد مي‌رود و مي‌آيد كاري نمي‌تواند انجام دهد. كسي مثل حاج احمد بايد اين طرف سيم خاردار باشد و يك اسرائيلي هم آن طرف و حاج احمد فقط او را نگاه كند و حق ندارد برود آن طرف سيم خاردار.
شهيد صياد شيرازي در خاطراتش مي‌گويد آمديم به امام گزارش داديم و وضعيت را تعريف كرديم. وقتي براي امام توضيح داديم، امام که سرشان پايين بود و با عصبانيت عجيبي سرشان را بالا آوردند و گفتند "سريع برويد تمام نيروهايي را كه برديد سوريه و لبنان برگردانيد به كشور و اگر يك قطره خون از دماغ كسي بريزد گردن شماست." به امام گفتيم مگر ما آرزو نداشتيم روزي با اسرائيل وارد جنگ شويم؟ حالا به اين آرزو رسيديم. امام با اين كه نظامي نبوده، به فرماندهان نظامي مي‌گويد: "همه شما را گول زدند. جبهه‌اي از تهران تا لبنان جلوي شما باز كردند، مي‌توانيد اين خاكريز را از نيرو پر كنيد؟!" كه حين بر گرداندن نيروها، حاج احمد اسير مي‌شود.
در اين يك ماه و نيم نگاه كنيد و برويد كتاب "سودا گري مرگ" را بخوانيد. بعد از عمليات بيت المقدس تا رمضان را در اسناد، اطلاعات و اخبار بررسي كنيد. بيشترين كمك تسليحاتي به عراق، در اين مدت انجام مي‌شود. زمين شلمچه كه تا قبل از آن مثل كف دست صاف بوده، در عمليات رمضان به خيال شناسايي بيت المقدس كه زمين مثل كف دست بوده حالا كانال پرورش ماهي عظيم شده بود و در آن برق انداخته بودند، در خاكريزها مثلثي قير ريختند، سيم خاردارها مختلف. در يك ماه و نيم تمام اين كارها را انجام دادند.
بزرگ ترين كمك‌هايي كه در اين مدت مي توانست به عراق شود، به او دادند. مثلا اتحاد جماهير شوروي تانك‌هاي مدرن ضد موشك "تي - 72" را به عراق داد و تا قبل از اين يك ماه و نيم اصلا در سيستم عراق نبود و "تي - 62" آخرين مدلش بود. در عمليات رمضان، بچه ها كه آر.پي.جي مي‌زدند، تعجب مي‌كردند كه چرا آر.پي‌.جي كمانه مي‌كند و تانك منفجر نمي‌شود، مگر مي‌شود؟! تا به حال اين نمونه را از نزديك نديده بودند. ركبي كه ما خورديم اين بود و ثمره يك ماه و نيمي بود كه عراق فرصت داشت و همه كشورهاي شرقي، غربي، آمريكا و اسرائيل كمكش كردند و تجهيزاتش را قوي كردند براي مقابله با حمله ايران به بصره. بعد از آن هم عراق كاملا روي پا آمد. خرمشهر كه گرفته شد، عراق هم از نظر روحي و هم از نظر نظامي داغان شده بود؛ در رمضان كه توانست ما را شكست دهد، نيروهايش تقويت شدند و گفتند ايران مي‌خواهد بصره عزيز ما را بگيرد و ما جلويش را سد كرديم.

* پس نقش سفير ايران در سوريه اين ميان چه بود؟
داودآبادي: خيلي نقش مهمي است. براي روشن شدن جريان مقايسه مي كنم با قضيه روماني. حدود سال 68 بود كه "نيكلاي چائوشسكو" رئيس جمهور روماني به ايران آمد. در ايران با آقاي هاشمي رفسنجاني ملاقات كرد، دست داد و عكس گرفتند. وقتي برگشت كشورش، دستگير و همراه همسرش اعدام شد. وقتي او را در قبر گذاشتند، عكس دست دادنش با آقاي هاشمي را گذاشتند روي جنازه‌اش. آن جا اولين جايي بود در دنيا - به جز عراق در زمان جنگ - كه در آن عليه ايران شعار دادند. كه چرا شما با رهبر ديكتاتور ما دست داديد و از او پذيرايي كرديد؟ وزارت خارجه سفير ايران در روماني را خواست، به او گفتند مگر تو خواب بودي كه در اين كشور انقلاب است و چند ماه است حكومت در حال تزلزل بوده. سفير ما خواب بوده. نه گزارشي، نه خبري، خب كار سفير همين است ديگر كه اگر مي‌خواهيد از مسئولان اين كشور دعوت كنيد، اوضاع شان اين طوري است و احتمالا سرنگون شود. مراعات كنيد و از دعوت كردن دست نگه داريد. سفارت ايران در لبنان، سفارت مستقل نيست. از زمان رژيم پهلوي هم همين طوري بوده و زير نظر سفارت ايران در سوريه اداره مي‌شده است. نمي‌دانم الان هم اين طوري است يا نه.  در سال 61 هم به همين صورت بود. به همين خاطر كسي به عنوان سفير ايران در لبنان به آن صورت نيست. سرپرستي به عنوان سفير هست اما همه قدرت دست سفير سوريه است. آن زمان سفير ايران در سوريه "علي اكبر محتشمي پور" بود و سرپرست سفارت لبنان "سيدمحسن موسوي". به علاوه آقاي ولايتي، آقاي "فخر روحاني" را كه روحاني هم بوده، حكم مي‌دهد به عنوان سفير ايران در لبنان و مي‌گويد برو و سفارت را از موسوي تحويل بگير. آقاي محتشمي پور با اين داستان مخالف بوده و حتي به موسوي مي‌گويد تو نبايد بروي لبنان. موسوي مي‌گويد من نمي‌توانم قرباني بازي‌هاي شما اين وسط شوم، من بايد بروم و سفارت را تحويل فخر روحاني بدهم و علت لبنان رفتنش هم اين بوده. فخر روحاني هم در راه بوده، اما محتشمي پور گير مي‌دهد كه نبايد سفارت را تحويل بدهي. يك بازي سياسي بوده و جالب اين جاست كه سفارت ايران در سوريه چه كار مي‌كرده؟ آيا از اين اوضاع خبر نداشته؟ نمي‌دانستند اگر نيرو برود سوريه اين اوضاع پيش مي آيد؟
ديپلمات ها وقتي مي‌خواستند به لبنان بروند، از دمشق راه افتاده و از مرز "اشتوره" وارد لبنان مي‌شوند كه مرز "المصنع" مي‌گويند و مي‌روند بعلبك. در آن جا منزل شهيد سيدعباس موسوي بودند كه مي‌خواستند بروند به سمت بيروت كه شخصي به نام "سيف الله منتظري" مي‌گويد من آخرين بار آن جا ديدم شان و راه افتادند به سمت بيروت. در ميان راه مي‌فهمند جاده بسته است و از بالا مي‌روند و به سوريه وارد مي‌شوند و مي خواستند از طرف "حمص" وارد "زغرتا" و سپس جاده طرابلس شوند و از طرف پايين وارد "جونيه" و شمال بيروت شوند. يكي از لبناني ها مي‌گويد من كه رفتم ديدم فالانژها پست ايست و بازرسي گذاشتند و قبلا دژباني نبوده و يك دفعه ماشين ها را نگه داشته و جاده را بسته‌اند و همه را مي‌گردند كه چه كسي مي‌رود و چه كسي مي‌آيد.

* يعني متوجه شدند يك تيم از نيروهاي ايراني در مسير است؟
داودآبادي: نه. فالانژها از اين كارها زياد مي‌كردند و يك دفعه پست بازرسي مي‌گذاشتند. آنها مي‌دانستند تنها راه ورود به بيروت از بالاست چون جنوب بسته است و به گفته همين ايلي حبيقه از مسلمان‌ها 400 - 500 نفر كشته بودند.
در اوضاع احوال لبنان آن موقع اين مسائل عادي بوده. شناسنامه‌هاي لبنان به صورت كارت است كه به آن كارت هويت مي‌گويند. اسم و مذهب را هم در آن نوشته مي شود. فالانژها هر كس را كه شيعه بوده، مي‌كشتند و با "اهل سنت" و "دروزي" مشكلي نداشتند. به هر ترتيبي بوده اين فرد از بازرسي رد مي‌شود و مي‌آيد سفارت ايران در بيروت. از طريق مخابرات بي‌سيم مي‌زند به بعلبك كه به بچه‌ها بگوييد كسي به بيروت نيايد چون جاده بسته است، فالانژها ايست و بازرسي زدند. اما مي‌گويند بچه‌هاي ايراني راه افتاده اند. او مي‌گويد به يك طريقي به ديپلمات ها خبر دهيد. مي‌گويند به آنها دسترسي نداريم و اين شخص مي‌گويد: واي تمام شد! و 24 ساعت بعد مطلع مي‌شوند ديپلمات ها را گرفتند.
كارهاي پليس ديپماتيك در لبنان را ژاندارمري آن جا انجام مي دهد. دو ماشين دنبال ديپلمات ها راه افتاده بودند كه بعد وقتي در پست بازرسی "برباره" فالانژها ماشين آنها را مي‌گيرند، اسلحه مي‌كشند كه به ژاندارم ها مي گويند برگرديد و آنها مي‌روند. بعد ماشين ديپلمات ها را مي برند در طرابلس در كنار ساختمان حزب بعث عراق شاخه طرابلس مي‌گذارند كه بگويند آنها در طرابلس با بعثي‌ها درگير شده و كشته شدند و كمي خون هم ريخته شده در آن مي‌گذارند و به طريقي قضيه را منحرف مي كنند. ولي فردا يا پس فرداي دستگيري آنها نخست ‌وزير لبنان قول مي‌دهد كه من پي گيري مي‌كنم و آنها را آزاد مي‌كنند ولي هيچ خبري نمي‌شود.

* پس چرا تا سال هاي 71-72 پي گيري جدي براي آزادي آنها انجام نمي شود؟
داودآبادي: از سال 61 به بعد لبنان مسائل زيادي داشت كه مستقيم به ايران مربوط بود. حوادث زيادي اتفاق مي‌افتاد. انفجار، گروگان‌گيري و ترورهايي كه مي‌شد به طريقي ربط مي‌دادند به ايران. كلي گروگان غربي گرفته شد كه قرار بود در اين حين تكليف حاج احمد و دوستانش معلوم شود، ولي خبري نشد. چه فرانسه و چه آمريكا براي اين كه گروگان هاي شان در لبنان آزاد شوند، دست به دامان ايران مي‌شدند و ايران اولين شرطش اين بود كه من كمك مي‌كنم گروگان‌هاي شما آزاد شوند، ولي شما هم بايد گروگان‌هاي ما را آزاد كنيد. اين خواست هميشه ايران بود. اين طور نبود كه بگوييم كاري نكردند.

* اين سكوتي كه حتي در مطبوعات هم حرفي زده نمي شد، دليلش چيست؟
داودآبادي: سكوت امنيتي بوده.

*به نظر شما چنين كاري بايد صورت مي گرفت؟
داودآبادي: آن زمان بله؛ آن زمان بايد مي‌شد. در لبنان درگيري عجيبي وجود داشت. يعني تقابل ايران و آمريكا بيشتر در لبنان بود. درگيري‌هاي سياسي كه داشتند در لبنان بروز مي‌كرد و نمي‌شد چيزي را رو كنيد و نه مي‌توانستيم اطلاعاتي بگيريم و نه اطلاعاتي رو كنيم. گروگان فرانسوي، آمريكايي و كشورهاي ديگر گرفته مي‌شود، هواپيماربايي مي‌شود؛ ايران مثلا مي‌توانست به آن گروه هايي كه اين كار را مي‌كنند فشار بياورد كه مثلا اين كار را كنيد.
يك بار سرهنگ "ويليام باكلي" از مسئولين رده بالاي سازمان سيا را گروگان گرفتند و باز دوباره وقتي از ايران خواستند كمك كند، خواسته ايران اين بود كه بايد تكليف گروگان‌هاي ما هم روشن شود ما هم گروگان داريم و آنها به دست مزدورهاي شما ربوده شده اند. چون فالانژ‌يست‌ها، مزدوران رژيم صهيونيستي بودند و نيروي كمكي اسرائيل در لبنان بودند.
بازي سياسي همين است. يك جايي مي‌شود بازي سياسي كرد، يك جايي نمي‌شود. يك جاهايي قول‌هايي هم براي آزادي گروگان‌ها‌ي شان مي‌دادند.

* از چه زماني به فكر نوشتن كتاب "كمين جولاي 82 " افتاديد؟
داودآبادي: سال 80 بود كه قطعي شد همه مطالب را جمع كنم و در قالب كتاب منتشر كنم.

* چرا؟
داودآبادي: چون خلاء اطلاعاتي در مورد اين قضيه وجود داشت.

* با اين صحبت دستگاه ديپلماسي ما كم كار بوده.
داودآبادي: نوشتن و چاپ اين كتاب را من نبايد انجام مي‌دادم. بايد يك مركز تحقيقاتي در وزارت خارجه اين كار را مي‌كرد. يعني مي‌خواهم امروز اين را بگويم، اين كتاب وقتي مي‌شود منبع اطلاعاتي كساني كه دارند كار اين ديپلمات‌ها را پي گيري مي‌كنند، اين يك ضعف است و اگر اين كتاب نبود چه مي‌كردند؟ چه منبع اطلاعاتي داشتند؟ من اين منابع آشكارم است. خيلي حرف ها را از لحاظ امنيتي نمي‌شود گفته شود. خيلي منابع را نمي‌شود در بين اينها آورد. آيا نبايد اينها يك جايي جمع شود؟ من با آدم‌هاي كميته پي گيري بحث و صحبت كردم، گفتم اگر مي‌خواهيد كار كنيد تكليف چيست؟ من بين اينها هيچ كس را نديدم كار عملي انجام دهد. شايد نگاه‌ آنها اين گونه است كه 300 هزار شهيد داديم، 4 تا هم بيشتر! مگر روي 300 هزار كسي شلوغ بازي مي‌كند؟

*آيا مي شود گفت اين پرونده يك نوع منبع ارتزاق براي افرادي خاص شده؟
داودآبادي: بله صد در صد! وقتي يك مسئله‌ را هاله‌اي دورش مي‌پيچند، يكي از اين هاله استفاده مي‌برد. من نمونه مي‌گويم. كسي كه مسئول پي گيري اين پرونده بوده و 18 سال اين پرونده دستش بوده، 18 سال مدعي بود آنها زنده هستند. "سيدحسين موسوي" مدعي بود آنها زنده هستند و محكم هم مي‌ايستاد و اين حرف را مي‌زد. سال 70 - 71 كه دقيق يادم نيست، در مركز مطالعات وزارت خارجه جلسه‌اي برگزار شد. در آن جلسه نماينده سفارت آلمان به عنوان واسطه بوده. (دقت كنيد)
نمايندگان وزارت خارجه بودند. نمايندگان بعضي ارگان‌ها بودند و براي پرونده اين چهار ديپلمات و ران آراد كه گره خورده بود به اين داستان جلسه تشكيل مي‌شود. نماينده يكي از احزاب مهم در لبنان وقتي وارد مي‌شود، تا فرد را مي‌بيند، عقب مي‌رود و از در خارج مي‌شود و مي‌گويد او اين جا چه كار مي‌كند؟! چرا گذاشتيد او در اين جلسه باشد؟ اين باشد، ما شركت نمي‌كنيم. به هر ترتيبي بوده بچه‌هاي وزارت خارجه او را برمي‌گردانند در جلسه. من از دو كانال اين خبر را گرفتم. هم از خود نماينده آن حزب، هم افراد ديگر. من همين طوري مطلبي را بشنوم، قبول نمي‌كنم. بايد بروم طرف را پيدا كنم و از دهان خودش بشنوم.
من از يك منبع تقريبا موثقي شنيده بودم و جالب اين كه عين همين كلمات را از كسي شنيدم كه اسم مستعارش در آن جلسه "عمار" بوده است. بعد مي‌گويد وقتي جلسه تشكيل شد، نماينده آلمان گفت اگر اسرائيلي‌ها مدركي به شما بدهند مبني بر زنده بودن سه نفر از اين ديپلمات‌ها، شما حاضريد از "ران آراد" اطلاعات بدهيد؟ اينها مي‌گويند مثلا چه اطلاعاتي از او بدهند؟ مي‌گويد آنها يك فيلمي به شما نشان مي‌دهند كه اين سه نفر را زنده نشان مي‌دهد ولي زمان و مكان فيلم معلوم نيست و مدت كوتاهي صحبت مي‌كنند.
يك دفعه كسي كه تا آن روز ادعا داشت آنها زنده هستند، بلند مي‌شود و داد و بي‌داد مي‌كند و جلسه را به هم مي‌زند. به نماینده سفارت آلمان مي گويد شما كلاه‌ برداريد. ما مي‌دانيم آنها شهيد شده اند و شما دروغ مي‌گوييد. همه يكه مي‌خورند كه تو تا ديروز مي‌گفتي اينها همه زنده هستند، پس چي شد يك دفعه مي‌گويي همه شهيد هستند؟ كاري مي‌كند كه نماينده سفارت آلمان قهر مي‌كند، مي‌رود و جلسه به هم مي‌خورد. اين يعني چه؟! تا ديروز ادعا مي‌كرد آنها زنده هستند حالا كه مي‌گويند سند مي‌دهيم زنده هستند، مي‌گويي شهيد شدند؟! خيلي از جاها اين طوري شده. خانواده اخوان، مي گفتند ما بعد از 18 سال فهميديم مسئول پرونده كيست؟ و پرونده را هم به هيچ كس هم نمي‌داده. آنها نامه دادند به رئيس جمهور وقت، آقاي خاتمي كه چرا به وزارت خارجه فشار نمي‌آوريد؟ وزارت خارجه هم نامه را داده بود به مسئول دفتر رئيس جمهوركه از فلان تاريخ پرونده دست آقاي سيدحسين موسوي است. خانواده چهار ديپلمات مانده بودند. چون فرزند محسن موسوي نمي دانست پرونده دست عمويش است و در اين 18 سال بابت آن چه قدر هزينه شده است. هزينه هايي كه جهت خريد اطلاعات خرج مي شد؛ مثلا فلاني اطلاعات مي‌دهد و 100 ميليون تومان مي‌خواهد.
موسوي مي‌گويد من پرونده را نمي دهم. به هر طريقي شده مسئوليت پرونده از او گرفته مي شود (البته فقط مسئوليت، و نه محتويات پرونده) پرونده هنوز دست اوست و احدي هم يك ورق از آن را نديده است. مسئوليت پرونده را كه از او گرفتند، خاتمي به جاي او "علي ربيعي" را مي‌گذارد. جلسه‌اي با حضور خاتمي برگزار مي‌شود كه با خانواده گروگان‌ها ديدار داشتند.
موسوي شروع مي‌كند به شلوغ كردن كه شما نمي‌خواهيد كار كنيد و مي‌خواهيد آنها را فراموش كنيد و ... علي ربيعي نمي‌تواند خود را كنترل كند و مي‌گويد آقاي موسوي چرا اين قدر شلوغ مي‌كنيد، نگذار من حرف بزنم ... ديگر از اين پرونده چه مي‌خواهيد؛ خانواده ها جا مي‌خورند. خاتمي مي‌گويد بس كنيد و آنها سكوت مي‌كنند و تمام مي‌شود.
در همين مدت، سه بار استخوان دادند به اسرائيل، به عنوان جسد ران آراد. اسرائيل آزمايش DNA انجام مي‌داد و مي‌گفت او نيست و اسرائيل را يك سال معطل كردند. در همين حين نامه‌اي هم از آراد رفت براي اسرائيل. متن تايپي نامه را براي آنها فرستادند كه به خانواده سلام رسانده و نامه هم تاييد شد كه متعلق به آراد است. نامه براي حدود 5 سال بعد از اسارت آراد بود كه نشان مي‌داد او زنده بوده. با توجه به اطلاعات نامه، اسرائيل متوجه درستي نامه مي‌شود.

* پيشنهادي براي پي گيري وضعيت چهار ديپلمات داريد؟
داودآبادي: پسر سيدمحسن موسوي را گذاشته‌اند براي پي گيري پرونده كه سرش با رفتن به سفرهاي خارجي گرم است. من دو راه كار دادم به آقايان و گفتم يك ماهه مي‌شود اين پرونده را حل كرد. شما كارشناس داريد، ده نفر در ايران، ده نفر در لبنان، ريز تا ريز اطلاعات آنها را بگيريد و بررسي كنيد. اگر واقعا مي‌خواهيد اين قضيه تمام شود، شدني است.
سال 78 يكي به من زنگ زد گفت سفارت ايران در لبنان مي‌خواهد10 - 9 تير بيانيه اي بدهد و شهادت آنها را اعلام كند و پرونده را ببندد. من همان موقع زنگ زدم به خانم "مجتهد زاده" همسر سيدمحسن موسوي، ايشان را هم اصلا نمي‌شناختم اما گفتم خانم حواس تان باشد چنين كاري مي‌خواهد انجام شود يك چنين بيانيه‌اي صادر مي‌شود وزارت خارجه هم تاييد مي‌كند و تمام مي‌شود. قاتل هم معلوم نيست كيست. شهيد شدند و فاتحه بخوانيد. سیدرائد موسوي را فرستاد پيش من گفت چه كار كنيم؟ گفتم يك نامه بدهيد و پيش دستي كنيد. من براي او يك نامه تنظيم كردم چون مادر او هم گفته بود نظر شما چيست؟ نامه را تنظيم كردم و رائد تاييد كرد. وقتي نامه منتشر شد، آني نبود كه تنظيم كرده بوديم و عمويش آن را عوض كرده بود. خب حق داشت، برادرش بود. نامه آنها كه مي‌گفت اگر شهادت اعلام شود بايد قاتل را هم بگوييد. وزارت خارجه هيچ خبري نزد و قضيه منتفي شد.

* اسنادي كه در اين كتاب نباشد و بخواهيد الان منتشر كنيد، هست؟
داودآبادي: بله. ولي خب از لحاظ اطلاعاتي نمي شود گفت.

*دلايل زنده نبودن آنها را هم بگوييد.
*داودآبادي: من خودم يكي از دلايل زنده نبودن آنها را اين مي‌دانم كه در لبنان يك زمان‌هايي چند مسئول رده‌ بالاي آمريكايي ربوده شدند مثل ويليام باكلي و هيگينز كه سرهنگ‌ سازمان سيا بودند. در آن كتاب‌هايي كه براي من از آمريكا فرستادند هم هست؛ وقتي قرار شد ايران واسطه شود براي آزادي آنها، بحث بود كه چهار ديپلمات‌ هم آزاد شوند. آمريكا و اسرائيل براي آنها بهاي سنگيني پرداختند. نگاه خودم اين است كه حاج احمد از نظر نظامي مگر چه قدر ارزش دارد؟ فرمانده عمليات بيت ‌المقدس بوده و از آن جنگ هم چندين سال مي‌گذرد. مگر اطلاعات نظامي او چه قدر بها دارد كه آنها حاضر بودند باكلي كشته شود و از دست بدهندش، ولي حاج احمد را ندهند؟ اگر اين نبود بايد در تبادل مي‌آمد وسط ديگر نه؟ سرهنگ "حنان تنينباوم" يكي از مسئولان بلند پايه و مشاور امنيتي نخست وزير رژيم صهيونيستي بود كه هنگام نفوذ به تشكيلات حزب الله دستگير شد. اين را تبادل كردند و براي خودش هم كم كسي نبود. در برابرش چه كساني آزاد شدند؟ مصطفي ديراني و شيخ عبيد كه مستقيم در گرفتن آراد دست داشتند. پس اگر حاج احمد بود مگر چه قدر براي اسرائيل مهم بود؟

*غير از 4 تا باز هم اسير در اسرائيل داريم؟
داودآبادي: بله، زياد.

* رزمنده بودند؟
داودآبادي: نه، تا سال 1358 - 59 دو ايراني در زندان‌هاي اسرائيل بودند كه نامشان هم معلوم نيست. سال 63 چهارده ايراني مي‌روند لبنان كه از آن جا بروند سفارت آمريكا ويزا بگيرند و بروند. منافق هم بودند. مهلت پاسپورت چند نفر از آنها تمام شده بود و مي‌روند سفارت ايران در بيروت كه پاسپورت‌هاي شان را تمديد كنند. سفارت هم مي‌گويد ما روال قانوني را انجام داده و پاسپورت آنها را هم تمديد كرديم. آنها مي‌روند منطقه "ديرعوكر" در بيروت شرقي - منطقه تحت سلطه فالانژها و مسيحي‌ها - كه بروند سفارت آمريكا براي گرفتن ويزا. فالانژها آنها را مي‌دزدند و بحث مشكوكي هم دارد. فالانژها آنها را مي‌گيرند و به ايران اعلام مي‌كنند. ايران مي‌گويد به ما ربطي ندارد. منافق‌ها به فالانژها مي‌گويند ما مي‌خواستيم برويم آمريكا و فالانژها آنها را رها مي‌كنند و سه نفر را نگه مي‌دارند. آقايي را به همراه همسر و بچه‌ي يك ساله‌اش را حدود دو سال نگه مي‌دارند. براي من جالب است چرا آنها را نگه داشتند. او ادعا مي‌كند فالانژها مي‌گفتند اين زنداني كه تو را نگه داشتيم، ديپلمات‌هاي ايراني هم همين جا بودند. اين هم يكي از سندهاي زنده بودني است كه برادر موسوي نشان مي‌دهد.
يازده نيروي ايراني منافقين كه در اسرائيل بودند، به جرم جاسوسي دستگير مي‌شوند. حدود سال 66 بوده كه يك فيلم مستند هم از آن ساخته شده. اخيرا در زندان اسرائيل بودند.
آن مهمانداري كه هواپيماي ايراني را ربوده بود، هنوز در زندان اسرائيل است به جرم جاسوسي. چون در اسرائيل كسي نمي‌تواند بگويد من يهودي هستم مگر اين كه مادرش يهودي باشد. اما اين مي‌گويد من يهودي شده ام و مي‌گويند براي چي يهودي شدي؟ و او را در زندان نگه داشتند.
ما يك تعداد زنداني اين گونه داريم. در زندان‌هاي اسرائيل حداقل 10- 15 ايراني هست كه بلاتكليف هستند. منافق هستند و ... يك نفر هم يك هفته قبل از حاج احمد اسير مي‌شود در منطقه جولان. مي‌رود لب مرز - اين را حاج "عباس برقي" تعريف مي‌كند - از آب رد مي‌شود برود آن طرف مچش را گرفتند و او را هم بردند. بچه قم هم هست و كسي هم پرونده او را پي گيري نكرده.

*شما تلاشي براي چاپ مجدد اين كتاب نكرديد؟
داودآبادي: اين سؤال، بی جواب است. من چند سال پيش با فرهنگ سراي پايداري قرارداد بستم كه اين كتاب چاپ شود، اما پشت گوش انداختند. خواست برود زير چاپ، كار خوابيد.

*چاپ به زبان انگليسي اين كتاب دارد انجام مي‌شود چرا به زبان انگيسي مجاز است اما به زبان فارسي خير؟
داودآبادي: يك موقع رسما مي‌گويند مجوز نمي‌دهيم، يك موقع بازي مي‌دهند. يك بار آمدم براساس مسئله چهار ديپلمات، فيلمنامه اي نوشتم به نام "در جست وجوي حقيقت" كه قرار شد "روايت فتح" آن را بسازد. سال حدود سال 85 بود. سناريوي مستند را نوشته بودم. حتي گفتم بايد سراغ چه كساني برويد و كامل در آورده بودم. با روايت فتح قرارداد بستيم كه هنوز آن قرارداد را دارم. آن موقع روايت فتح 500 هزار تومان حق تحقيق به من داد و قرار بود در همه مراحل كار خودم هم باشم. آنها شديد عطش داشتند كه زود كار را برسان مي‌خواهيم زودتر كار كنيم. شش سال از اين قضيه مي‌گذرد و كار خوابيد و نشد. حتي وقتي براي يكي از دوستان تعريف كردم خنديد! گفتم چه شده؟ گفت ركب خوردي. تو امتياز كارت را سپردي به آنها و حالا كار نمي‌كنند و به تو هم ربطي ندارد. كار ساخته نمي‌شود و خيال شان راحت شد.

* در مورد چاپ انگليسي كتاب نمي‌خواهيد صحبت كنيد؟
*داودآبادي: چاپ انگليسي كتاب بيشتر از دو سال خوابيد. يعني دو سال پيش "فريدون گنجور" اين كتاب را ترجمه كرد. او از دوستان كاظم اخوان بوده. ما متن آماده و ويرايش شده را تحويل داديم كه متأسفانه دو سال خوابيده بود و سرانجام با فشاري كه آورديم، كتاب يك ماهه چاپ شد.

* به عنوان سؤال آخر اگر مطلبي هست كه دوست داشتيد بگوييد و من به آن اشاره نكردم بفرماييد.
داودآبادي: مطلبي نيست. از سال 81-82 كه اين كتاب چاپ شد، خبر خاصي نيست فقط بازي با اخبار است. مثلا يك سال ادعا كردند "احمد حبيب‌الله" رئيس انجمن حمايت از زندانيان فلسطيني در اسرائيل گفته من آنها را زنده ديدم. من رد او را گرفتم و حبيب‌الله اين را از قول يكي از دوستانش نقل مي‌كند مي‌گويد سه ايراني در زندان عتليت بودند كه برمي‌گردد به همان 3 ايراني. احمد حبيب‌الله در سال 79 اين حرف را زد. 5 سال بعد خبري منتشر مي‌شود (مي‌گويم با اخبار بازي مي‌كنند) كه احمد حبيب‌الله كسي كه مي‌گفت من آنها را ديدم، كشته شد. او 5 سال بعد از اين اظهاراتش به صورت عادي تصادف و فوت كرد؛ اما آمدند و در تيتر روزنامه‌ها گفتند "كسي كه تا بيان كرد آنها را ديده، كشته شد." تازه خودش هم نديده بود و از قول وكيلي بيان كرده بود. ولي بعد از 5 سال با خبر بازي كردند. من رفتم دنبال خبر اما به هيچ جا نمي‌رسيدم. شما در اينترنت بگرد، يك جا به زور يك سايت توانست يك عكس از او بزند. خيلي از اخباري كه از طرف احمد حبيب‌‌الله منتشر مي‌شود، از جانب ما است. يك بار گفتند پسر او يك سري اخبار از چهار ديپلمات دارد. مگر پسر او چه كاره است؟! پس اطلاعاتش كو؟ من دو سه مسئله را پيدا نكردم. يكي اين كه مي‌گفتند آن فلسطيني آزاد شده و رفته به دفتر خبرگزاري ايران در لندن و گفته من با آنها بودم پس كو؟ كي بوده؟ يا اين كه گفتند در اردن خبرنگار ايراني مصاحبه كرده با احمد حبيب‌الله؛ پس كو؟

* نظر شما راجع به اين كه اين پرونده را از نهادهاي ديپلماتيك و سيستماتيك بگيرند و به دست نهادهاي مردمي بدهند چيست؟
داودآبادي: الان پرونده دست يك NGO است ولي شما فكر مي‌كنيد پرونده چيست؟ پرونده يك چيز قطوري است كه دست سيدحسين موسوي است و هيچ كس اجازه دسترسي به آن را ندارد و معلوم هم نيست كجا گذاشته؟ اين كتاب كامل‌‌ترين اطلاعات مربوط به 4 ديپلمات است و در دسترس همه هم هست. مگر پرونده‌اي كه دست موسوي است. حتي در مقطعي با كسي كه رئيس كميته پي گيري بوده، صحبت كردم گفت آقاي داودآبادي دريغ از يك ورق كه او به ما داده باشد.
شاهد یاران – ویژه حاج احمد متوسلیان – نیرماه 1391 شماره 81

حمید داودآبادی فیلمنامه عملیات "کربلای 5" را می‌نویسد

خبرگزاری فارس: حمید داودآبادی نویسنده و محقق دفاع مقدس از نگارش فیلمنامه عملیات «کربلای 5» به عنوان کربلای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران خبر داد.
 
حمید داودآبادی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا) اظهار داشت:
- عملیات «کربلای 5»، کربلای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود. بنده در نگارش فیلمنامه این عملیات دنبال صحنه‌های هیجانی و کشت و کشتار نیستم بلکه تلاش می‌کنم «ما رأیت الا جمیلا» را در این عملیات به تحریر دربیاورم. اگر بتوانم از دل آتش این عملیات، زیبایی کربلای ایران را به تحریر بکشم، برنده هستم.

خبرگزاری فارس: حمید داوودآبادی فیلمنامه عملیات «کربلای 5» را می‌نویسد

وی که در عملیات «کربلای 5» از لشکر 27 محمدرسول الله(ص) به عنوان رزمنده بسیجی اعزام شده بود، درخصوص علت نگارش این فیلمنامه، گفت:
- تعداد زیادی از دوستانم در این عملیات به شهادت رسیدند. به عنوان مثال در این عملیات با یکی از دوستان صحبت می‌کردم و برای یک لحظه که صورتم را بر‌گرداندم، ‌دیدم که همرزمم به شهادت رسیده است.

این نویسنده و محقق دفاع مقدس خاطرنشان کرد:
- شهید «سیدمحمد هاتف» یکی از نزدیکترین و بهترین دوستانم بود که در عملیات «کربلای 5» با هم آشنا شدیم و او در همین عملیات شهید شد. وی رزمنده بود. قبل از شهادتش به او می‌خندیدم و می‌گفتم «تو شهید می‌شوی». او موقع اذان گریه می‌کرد. از اوپرسیدم «چرا گریه می‌کنی؟» پاسخ داد «دست خودم نیست موقع اذان ناخودآگاه اشکم جاری می‌شود» با این شهید هم ماجراهایی داشتیم.

وی افزود:
- شهید «محمد غلامی چیمه» معلم دبیرستان هاتف بود. وقتی به او گفتیم: «هاتف شهید شد»، گفت: «این همه معلمی کردم، آخر شاگردم از من جلو زد» و یک روز بعد هم، محمد غلامی چیمه شهید شد.

داودآبادی درخصوص کارگردان پیشنهادی برای ساخت این فیلم سینمایی گفت:
- فعلا به کارگردان این فیلمنامه فکر نکرده‌ام، چون اگر قبل از اتمام نگارش فیلمنامه، کارگردان آن را انتخاب کنم، بیم آن را دارم که نگارش فیلمنامه‌ام به تأسی از اندیشه‌ها و زاویه نگاه او باشد.

خبرگزاری فارس

حاج عبدالله والی، کم از همت و باکری نداشت

ما همه‌اش همت را می‌بینیم، فکر می‌کنیم همت خیلی بزرگ است؛ باکری را می‌بینیم متوسلیان را می‌بینیم فکر می‌کنیم هر کسی در جنگ بود و فرمانده بود و فقط در مقطع هشت سال دفاع مقدس بود، خیلی بزرگ است. فکر می‌کنیم فقط آنها خدمت کردند این "فقط" ما را خراب کرده. کاری که شما کردید، کاری خود حاج عبداله والی کرده، می‌خواست بگوید: فرماندهی فقط جنگ نیست، این طرف هم هست، جایی که جنگ نیست، هم خطرش بیشتر است و هم خدماتش بیشتر. کاری که امروز، شما دارید می‌کنید و بچه های اردوها انجام می‌دهند.

حمید داوود آبادی در غرفه موسسه جهادی نمایشگاه کتاب ۱۳۹۱


 ببینید کِی بهتان گفتم! خیلی بیشتر از اینکه ما امروز حسرت تمام شدن دفاع مقدس می‌خوریم یک زمانی برسد شما حسرت تمام شدن اردوهای جهادی را بخورید. البته من می‌گویم ان شاءالله که کارتان زودتر تمام بشود، یعنی این قدر آبادی بشود که نیازی نباشد دیگر شما اردوی جهادی بروید. ولی می‌نشینید حسرت می‌خورید، حسرت این حال و هوایی را که در خودتان هست و جوی که بین بچه‌ها هست و ...

کاری برای خدا
انسان کاری را که برای پول نمی‌کند خیلی به او مزه می‌دهد، حتی یک کار دنیایی. مثلاً شما با ماشین مسافری را به جایی برسانید و پول نگیرید. این کار اینقدر به شما مزه می‌دهد و روحیه مثبتی به خودتان می‌دهید. حالا فکر کن این که دارید می‌روید ته کشور، جای برهوتی که هیچ کسی نمی‌رود، تا خدمتی بکنید. آنجا را هم روی نقشه نمی‌شود دید. ولی شما می روید. اجرش را هم به حسابتان می‌ریزند.

 شاید بعضی‌ها بگویند جبهه رفتنمان از روی هیجانات کودکی بوده. به خدا درک می‌کردیم و می‌دانستیم داریم چه معامله‌ای می‌کنیم. اگر هیجانی بود که با دو عدد تیر و خمپاره در می‌رفتیم. من الان مثلا برای ریا به شما می‌گویم، خدا را شکر من در جنگ چهارده تیر و ترکش خوردم، اگر از روی هیجان بود، یک دانه اش کافی بود که برگردیم. در فاو 6 صبح تا 8 صبح مدام شیمیایی می زدند. ما کر و کور نبودیم و آموزش دیده بودیم، می‌دانستیم شیمیایی یعنی چه و چه بلایی سر ریه می آورد و باعث سرطان خون می‌شود. پس چرا در عملیات کربلای پنج و کربلای هشت رفتیم؟

عشقی از جنس عشق حضرت ابراهیم (ع) به خدا
من همیشه به بچه ها می‌گفتم: انیمیشن و کارتون درست می‌کنیم و نشان می‌دهیم که وقتی حضرت ابراهیم در آتش می‌افتد، آتش به گلستان تبدیل می‌شود. در صورتی که این نیست. آتشی که حضرت ابراهیم را باید می سوزاند آتش بود و اگر چوب می انداختند می‌سوزاند، ولی عشق حضرت ابراهیم آن‌قدر داغ بود نسبت به خدا که حرارتش از آتش بالاتر بود. می‌خواهم بگویم که عشق حضرت ابراهیم آتش را سوزاند. عشق بچه‌های جنگ هم همین طور بود.

اول خرداد ۶۱ بود. عملیات بیت المقدس. فرمانده شهید احمد کاظمی بود، ما به شلمچه رسیدیم. میدان مین بود، نشد معبر باز کنند، گفتند:40 نفر از بچه‌ها پیشمرگ بشوند و بروند روی مین. جالب است که قبل از این موضوع من این بچه‌ها را می‌دیدم که دنبال سنگر و جان پناه می‌گردند. از یکی از آنها پرسیدم: چی شد عقب که بودیم اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک می خواندید حالا دنبال سوراخ موش می‌گردید؟
خیلی جالب جواب بنده را گفت: ساکت، حفظ جان در اسلام واجب است. اگر الکی تیر و ترکش بخوریم شهید نیستیم. تنم لرزید. وسط جنگ من را موعظه می‌کند. ولی همین بچه که هنوز پشت لبش سبز نشده لحظه‌ای که گفتند پیشمرگ برای میدان مین می‌خواهیم، قبضه آر.پی.چی را به بغل دستی‌اش داد و هنوز سه تا گلوله در کوله مانده بود. فرصت نکرد آنها را باز کند. فکر کنم اولین و آخرین باری بود که دعوای بچه بسیجی‌ها را در جنگ می‌دیدم که آنجا بود، بغل دستی‌اش را کنار زد و خودش دوید در میدان مین.
گوب گوب گوب مینها می‌ترکید و ما فقط نشسته بودیم گریه می کردیم. نوبت ما که شد از وسط میدان مین رد شویم، من زیر نو منور اولین چیزی که دیدم همین پسربچه‌ آر.پی.جی زن بود، سمت راست افتاده بود. مین زیر شکمش منفجر شده بود و گلوله های آر.پی.جی داشت می‌سوخت. اگر خرج پرواز و پرتاب آر.پی.جی را آتش بزنید و بگذارید زیر کلاه‌خود آهنی آن را ذوب می‌کند. سه تا از اینها داشت روی کمر این بچه می‌سوخت و شکمش را سوراخ کرده بود و به کمرش رسیده بود. من دیدم لب‌های این بچه عین ماهی که از آب افتاده بیرون تکان می‌خورد. گفتم شاید آب می‌خواهد. گوشم را بردم جلوی دهانش. والله بدون کوچکترین خشی شنیدم که می‌گوید: الحمدالله رب العالمین الرحمن الرحیم ... سوره حمد می‌خواند. حالا من امروز می‌فهمم سوره حمد چیست. سوره حمد تنها جای قرآن است که انسان با خدا حرف می زند. همه جای قرآن خدا با انسان حرف می زند، در سوره حمد انسان قربان صدقه خدا می‌رود و ناز خدا را می‌کشد. التماس خدا می کند. آن پسر با این گلوله آر.پی.جی‌هاش جزغاله شد و سوخت. برای چه چیزی سوره حمد خواند. این قدر عشقش و حرارتش داغ بود که گلوله آر.پی.جی‌ها را سوزاند.

حمید داوود آبادی در غرفه موسسه جهادی نمایشگاه کتاب ۱۳۹۱


رزمنده ها تحت تاثیر جوّ جهاد نکردند
 بعضی‌ها می‌گویند دوره‌ای بود و یک جوّی بود که گذشت. کجا یک جوّی بود؟ اگر کربلا یک جوّ بود، بله این هم یک جوّ بود. اگر شمشیر بر فرق حضرت علی (ع)، فزت و رب الکعبه گفت یک جوّ بود، بله این هم یک جوّ بود. اگر شهادت حضرت زهرا جوّ بود، این هم جوّ بود.

امروز قرار نیست شما تیر و ترکش بخورید. حتما که نباید میدان مین باشد. به قول ده نمکی بزرگترین میدان مین 90% پا روی من گذاشتن است و 10% پا روی مین گذاشتن است. شما امروز دنبال مین نگردید. نفستان خودِ مین است. منی که ادعای جانبازی دارم، آقا که ولی فقیه مان است، همه کسانی که سابقه جبهه دارند، امروز با شما در یک صف قرار گرفتیم.

ارزش تقوی و جهاد اکبر در کنار جهاد اصغر و جنگ
 ان اکرمکم عندالله اتقاکم ، آیه به این اشاره نمی‌کند که هر کسی سابقه جبهه اش بیشتر یا جانبازی‌اش بیشتر است مهمتر است. ما روزی جهاد اصغر کردیم و پُز جهاد اصغرمان را می دهیم، دانشجویی که امروز از خواب و خوراک دنیایش و از رفاه زندگی تهرانش می زند بلند می‌شود و می‌رود در گرمای جنوب در هرمزگان و سیستان و بلوچستان و زاهدان بی منت، به مردم خدمت می‌کند و نه حقوق می‌گیرد، حتی از جیب خودش هم می‌گذارد. اینها تمامش جهاد اکبر است. روزی می‌رسد که می ذبینید همه ماها را در روز قیامت جا گذاشتید و رفتید. خودتان نمی‌دانید که چه معامله‌ای با خدا کرده‌اید. روزی کسی به من گفت چقدر جنگ بودی گفتم سه ماه یا چهار ماه، گفت چقدر جبهه بودی گفتم 50 ماه. بسیجی که سه ماه می‌رفت منطقه ده روزش را درگیر عملیات بود، 80 روز بقیه‌اش را در فضای جهاد اکبر بود. ما اصلا جنگ نمی‌دیدیم فقط دنبال معامله با خدا بودیم.

حاج عبداله والی حالش را کرد. کم از همت نبود، کم از باکری نداشت. همت و باکری هم اگر امروز بودند می‌شدند شوشتری. مگر سردار شوشتری چه کسی بود. اگر شوشتری نمی‌شدند باید شک کنیم. هر سرداری که امروز مانده، اگر نشد شوشتری نشد حاج عبداله والی، شک کنید. جهاد اصغرش بیست بوده، جهاد اکبرش را خراب کرده. همت به شرطی شد همت که هم جهاد اصغرش خوب بوده باشد هم جهاد اکبرش. جهاد اکبر کرد، در جهاد اصغر مزدش را گرفت.
شما هم امروز عملتان جهاد اصغر است. ولی رفتن برای عملتان، نیتتان، تکان خوردنتان، همان طوری که یک بچه بسیجی با خانواده‌اش دعوا می‌کرد برود جبهه، مگر شما این مشکلات را ندارید؟ مگر همه‌ شما با سلام و صلوات خانواده‌هایتان راهی این را می‌شوید؟ نه‌!! می‌گویند برو و زندگی برای خودت راه بینداز و ... عین زمان جنگ، همه چیز را زیر پا می‌گذارید و راه می‌افتید. این فضا را عین جبهه بدانید. روزی خدا سفره‌ای پهن کرد به اسم جبهه، خدا هیچ وقت بنده اش را تنها نمی‌گذارد. ما هستیم که احساس تنهایی می‌کنیم، ما هستیم که الان می نشینیم و گریه می کنیم که خدا چرا باب شهادت بسته شده. مگر خدا راه را بسته؟ ما بستیم. ما چشممان را بستیم، بابش باز است. مگر حتما باید ما شهید بشویم؟ یک بار یک طلبه ای برای آقا نوشته بود دعا کنید من شهید بشوم، آقا فرمودند: فکر نکنید تنها راه سعادت شهادت است.

اگر همه ما شهید شده بودیم که فتنه 88 پدر ملت را در می‌آورد و تمام شده بود رفته بود. مگر بچه بسیجی‌هایی که در فتنه 88  ایستادند، چه کسانی بودند؟! هیچ کدام سابقه جبهه نداشتند، ولی ما سابقه جبهه دارها ماندیم و لنگ زدیم، آنها همه رفتند جلو.
۱۳ خرداد ۱۳۹۱
وبلاگ موسسه جهادی

نوشتن در حوزه دفاع مقدس عشق است

به حضرت‌زهرا(س) توسل کردم و گفتم «ما حالا حالاها کار داریم و وقت دکتر رفتن و سیم به رگ قلب زدن و این مسائل را نداریم». دکتر بعد از آنژیوکت گفت مشکلی نداری.

بستری شدن حمید داود آبادی در بیمارستان خاتم الانبیاء



به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، رفتن حتی یک خار به پای نویسندگان و مستندنگاران دفاع مقدس واقعاً درد است، چون تک‌تک این نویسندگان که الحق نویسنده‌اند بدون چشم‌داشت مادی که امروز به دنبالش می‌رویم، شبانه‌روز وقتشان را می‌گذارند برای نوشتن. بعضی از آنها هم که تمام زندگی‌شان را صرف نگارش وقایع دفاع مقدس کرده‌اند.

حمید داودآبادی نویسنده و تاریخ‌نگار دفاع مقدس است که کتاب‌هایی از جمله «کمین جولای 82»، «پاره‌های پولاد»، «تفحص»، «یاد یاران»، «زندگی‌نامه سیدحسن نصرالله» و «از معراج برگشتگان» را در تاریخ حماسی انقلاب اسلامی و مقاومت جهان اسلام ماندگار کرده است و هم اکنون مدیریت سایت جامع دفاع مقدس «ساجد» را بر عهده دارد.

وقتی که شنیدیم این رزمنده و نویسنده دفاع مقدس دو سه روزی است که به خاطر عارضه قلبی در بیمارستان بستری شده دیروز برای دیدنش به بیمارستان خاتم‌الانبیا(ص) رفتیم، طبقه دوم اتاق 214.

حال عمومی‌اش خوب بود و حتی روی تخت بیمارستان هم دغدغه دفاع مقدس را داشت. در این دیدار حرف‌هایمان از حادثه روز پنج‌شنبه گذشته که داودآبادی در ناحیه قلب احساس درد می‌کند، شروع می‌شود و به گله‌مندی وی از نبود شیوه و الگویی درست برای اشاعه فرهنگ دفاع مقدس خاتمه می‌یابد.

* چه اتفاقی افتاد که شما رو به بیمارستان آوردند؟

پنج‌شنبه هفته گذشته در محل کار کمی حالم بد شد، عصر که به خانه آمدم قلب و کتف سمت چپم درد ‌گرفت و کمی سرگیجه داشتم؛ ساعت 4 صبح حالم بدتر شد. نمی‌خواستم به بیمارستان بیایم اما بچه‌ها مرا «مجبور» کردند و با اورژانس به اینجا آوردند دکترها هم گفتند «فشار قلبی بوده» و تا جمعه بعد از ظهر در سی‌سی‌یو بودم.

*چرا می‌گویید مجبور؟

قبل از جنگ مجروحیت و رفتن به بیمارستان نعمت بود اما الان در این موقعیت بیمارستان نبودن و به کارهای فرهنگی رسیدن نعمت است.
بعد از اینکه مرا بستری کردند، همان شب به حضرت‌زهرا(س) توسل کردم و گفتم «ما حالا حالاها کار داریم و وقت دکتر رفتن و سیم به رگ قلب زدن و آمپول و این مسائل را نداریم». دیروز دکتر وقتی آنژیوکت کرد گفت «مشکلی نداری. نه رگی گرفته و نه ماهیچه‌ای از قلبت دچار مشکل شده و قلبت سالم و سالم است».
دکترها بعد از اینکه مطمئن شدند حالم بهتر شده، مرا از سی‌سی‌یو به بخش بستری منتقل کردند.

* معامله‌ای که با حضرت زهرا(س) کردید، چه بود؟

من تازه راه و مسیر درست کار در حوزه دفاع مقدس را پیدا کردم. احساس می‌کنم خداوند به واسطه حضرت زهرا(س) عمر دوباره فرهنگی به من داد. بنده در حال حاضر روی چند عنوان کتاب و یک فیلم‌نامه کربلای 5 کار می‌کنم. کار روی چاپ دوم کتاب «پاره‌های پولاد» بخش دیگری از فعالیت‌هایم است که از نوشتن جریان کامل اضمحلال آمریکا خیلی لذت دارد.

* روزانه چقدر وقت برای نوشتن کتاب یا سایر مطالب اختصاص می‌دهید؟

من از ساعت 6 صبح تا 6 بعد از ظهر به دفتر سایت ساجد می‌روم. 2 ـ 3 ساعت هم در خانه برای نوشتن کتاب اختصاص می‌دهم.

* برای 14 تیر و سالروز اسارت حاج احمد متوسلیان برنامه‌ای دارید؟

برای سالروز اسارت حاج احمد متوسلیان هم یک مصاحبه‌ای با شاهد یاران دارم که تمام بحث‌ها در آنجا چاپ می‌شود.

* از دوستان کسی به عیادت شما آمدند؟

وقتی که در سی‌سی‌یو بودم، آقای ده‌نمکی برای عیادتم آمده بود.

* شما چند فرزند دارید؟

دو پسر دارم. یکی 22 ساله به اسم سعید و به یاد شهید «سعید طوقانی» و یک پسر 18 ساله دارم به اسم مصطفی به یاد شهید «مصطفی کاظم‌زاده».

* چه صحبتی با نویسندگان ادبیات دفاع مقدس دارید؟

بنده در طول سال‌هایی که در عرصه دفاع مقدس قلم می‌زنم، همیشه دنبال سوژه‌هایی هستم که برخی به آن توجهی ندارند و در واقع سوژه‌های گمنام را پیگیری می‌کنم.

در این راستا یکی از کتاب‌هایی که نوشتم، «کمین جولای 82» بود. اگر این کتاب چاپ نمی‌شد کسی درباره چهار دیپلمات دربند اسارت رژیم صهیونیستی مطلبی نمی‌دانست. این کتاب حتی در جلسه‌ای با حضور نماینده وزارت‌خانه‌ها و نمایندگان مجلس و خانواده‌ این دیپلمات‌ها برگزار شد، منبع استناد بود.

کتاب «پاره‌های پولاد» هم یکی دیگر از سوژه‌های بود که خلأ آن احساس می‌شد. این کتاب در لبنان به زبان عربی چاپ شد. کتاب «تفحص» هم اگر چاپ نمی‌شد کسی درجریان کار تفحص قرار نمی‌گرفت. بنابراین توصیه می‌کنم، اهالی قلم این قدر سراغ سوژه‌های تکراری نروند، دفاع مقدس به قدری سوژه‌های زیبا دارد که هرچقدر درباره آن کار کنیم، کم است.

ما هنوز به این نرسیدیم که نوشتن کتاب در حوزه دفاع مقدس عشق است. نباید برای نوشتن در حوزه دفاع مقدس دنبال مادیات باشیم. اگر این نگاه به دفاع مقدس باشد هم خودمان را کوچک می‌کنیم و هم ارزش آن فرهنگ را پایین می‌آوریم.

فرهنگ دفاع مقدس آن قدر عزت دارد که باید آن عزت را به نسل‌های بعدی و حتی سایر ملل منتقل کنیم. در این حوزه با خیلی از نویسندگان و محققان خارجی‌ها صحبت کردم. یک کتاب در لندن با عنوان «یادمان‌های شهدا» با همکاری بنده چاپ شده است. نویسنده آن کتاب یک ماه پیش به تهران آمد و این کتاب را دیدم که روی جلد این کتاب عکس آقای خامنه‌ای بود. تصاویر یادمان‌هایی که تهیه کرده بودم نیز منتشر شده بود. این کار علمی سنگینی بود و چه ایرادی دارد کتاب‌هایمان را به خارج از کشور هم منتقل کنیم. مگر فقط باید کتاب‌هایمان در تهران چاپ شود؟

آن زمان پیامبر اسلام (ص) دسترسی به اینترنت و تلفن نداشتند اما اسلام تا غرب و قلب اسپانیا رفت. امروز تمام امکانات ارتباطی وجود دارد اما اسلام از خانه‌هایمان بیرون نمی‌رود. این شیوه اشتباه است و باید شیوه درست انتقال و اشاعه فرهنگ دفاع مقدس را پیدا کنیم.

* شیوه‌ پیشنهادی شما برای اشاعه فرهنگ دفاع مقدس چیست؟

سنتی و رو در رو بودن بهترین شیوه برای اشاعه دفاع مقدس است. خداوند قرآن کریم را مستقیماً بر پیامبر (ص) نازل کرد و پیامبر هم رو در رو دین را برای مردم تبلیغ می‌کرد.

به عنوان یک نمونه، شب‌های جمعه بعد از نماز مغرب و عشا یک رزمنده برای مردم در مساجد از دوستان رزمنده خودش و دفاع مقدس تعریف کند. نگوید چند تا تانک و توپ داشتیم و چه کار کردیم بلکه بحث اخلاقی رزمنده‌ها را مطرح کند.

امام فرمودند «از فانتوم‌ها نترسید از خالی شدن مساجد بترسید» امروز چرا یادمان‌های سرداران شهید را در وزارت کشور برگزار می‌کنند؟ حدود 100 میلیون برای برگزاری یادواره شهدا اختصاص می‌دهند. کسانی که به مراسم می‌آیند با کارت دعوت هستند و رهگذر یا یک جوان حق ورود ندارد و بعد می‌گوییم چرا مردم با فرهنگ دفاع مقدس آشنا نیستند. درصورتی که مساجد خالی شده‌اند چرا نباید این مراسم‌ها در مساجد برگزار شود؟! لذا باید شیوه‌های خطای فرهنگی را شناسایی و بررسی کنیم.

حمید داوودآبادی در بیمارستان بستری شد

عمر دوباره فرهنگی با توسل به حضرت زهرا(س) گرفتم

گزارش تصویری

عیادت مدیران بنیاد ادبیات داستانی از حمید داودآبادی