دلم برایت سوخت سردار!
من پیکر آن سردار را بر سر دار، پرچمی می بینم نماد فداکاری، جانفشانی و سرسپردگی به استعمار پیر انگلیس!
دلم برایت سوخت سردار سرشکسته قادسیه!دلم برایت کباب شد سردار بر سر دار!
اصلا وقتی دیدم که تو، آن سردار مغرور و متکبر که خدا را بنده نبودی، آن گونه خفیف و خوار، به اسارت اربابانت درآمدی، دلم برایت سوخت.
*
اولین روزی که پای بر خط مقدم جبهه گذاشتم، از این که خاک وطنم را در اشغال می دیدم، دلم آتش گرفت ولی ...
اولین بار که غرور ملی ام شدیدا جریحه دار شد، ایستگاه حسینیه جاده اهواز به خرمشهر بود.
(بی خود نگویید داودآبادی هم ملی مذهبی شده. ما هم بعد از دین و انقلاب، وطن هم برای مان ارزش والایی داشت. البته نه از جنس ملیون لاف زن، بی خاصیت و خارج گودنشین.)
روز دوازدهم یا سیزدهم اردیبهشت ماه سال 1361 و در ادامه عملیات آزادسازی خرمشهر بود.
(الان که دارم آن خاطره را به یاد می آورم، لرزم گرفته و اعصابم به هم ریخته.)
عراقی های برادر شده امروز! از جاده خرمشهر عقب نشینی کرده بودند. برای این که مهمات و گلوله تهیه کنم، به داخل سنگرهای عراقی که در شانه خاکی در غرب جاده قرار داشت، رفتم. داخل سنگر متوسطی که شدم، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، قالیچه پهن شده بر کف سنگر بود. (خب چکار کنم، پدرم فرش فروش است و با وجودی که از انواع آن سردرنمی آورم، ولی نسبت به فرش و قالی حساسیت خاص دارم.)
یک دفعه لرزم گرفت.
قالیچه ایرانی، کف سنگر اشغالگران عرب!
جعبه های مهمات را که به دنبال فشنگ زیر و رو کردم، ناگهان چشمم به چند جفت کفش کتانی افتاد. درست مثل کفش های خودمان بود. تعجب کردم. زیر آن آتش و درگیری، مهمات را بر زمین گذاشتم و یکی از کتانی ها را که نوی نو و داخل مشما بود، برداشتم. از کیسه که خارج کردم و نگاهی به کف آن انداختم، تنم لرزید.
"کفش ملی ایران"
کف کفششان هم مثل کفش های ما بود!
چی؟ کفش ملی ایران؟
بله. کفش ملی ایران.
برادران عراقی اشغالگر، خانه ها و مغازه های خرمشهر را غارت کرده و در سنگرهای شان از آنها استفاده می کردند.
آتش گرفتم. سوختم.
وقتی به سنگرهای خودمان برگشتم، "رضا علی نواز" (چند روز بعد در دروازه های خرمشهر به شهادت رسید) تا چشمش به قیافه پکر من افتاد، پرسید که چه شده؟
خیلی خودم را کنترل کردم. ولی نه. هر چه فحش رکیک و کلمات زشت، از دوران کودکی تا جوانی در محل از این و آن شنیده و در ته ذهنم جا خوش کرده بودند، از مقابل ذهنم رژه رفتند و بر زبان سرخم جاری شدند.
....
نپرسید که چه گفتم. اگر خودتان بودید، چه می گفتید؟
همه غرور ملی ام خدشه دار شده بود. بغض کردم. اشکم درآمد. خاک وطنم در اشغال بود، قالیچه ایرانی کف سنگرشان پهن بود، لباس ها و کفششان هم از مغازه های خرمشهر غارت شده بود، و این دل صاحب مرده من بود که مدام بر غیرتم لعنت می فرستاد که چرا؟!
سردار!
آن روز خیلی از تو و سربازانت تنفر پیدا کردم. به خون همه تان تشنه شدم.
نپرسید که در ضد حمله آن روز صبح عراقی ها که بی شرفانه و با پررویی تمام برای بازپس گیری مجدد جاده خرمشهر، به ما حمله کردند، چه کردم و چه گذشت. ولی کمی دلم خنک شد. آخیش!
*
وقتی آن گونه تو را در دستان سربازان کثیف آمریکایی، اسیر و ذلیل دیدم، بر خودم لعن و نفرین کردم.
چرا؟
چرا باید این گونه تمام می شدی؟
اگرچه امام خیلی پیش از اینها سرنوشت تو را پیش بینی کرده و گفته بود: "صدام راهی جز خودکشی ندارد."
ولی هیچ گاه باور نمی کردم که این گونه خودکشی کنی.
پس از سال ها نوکری و سرسپردگی، از اولین روزهای مهر ماه سال 1359 تا همین الان، 26 سال تمام ملت عراق را درگیر جنگ، مرگ و نیستی سازی و بر نعش جوانان شان شراب سرخ بنوشی!
پوتین های آمریکایی ها را که لیس زدی، اجازه دادی تا تاریخ هزاران ساله عراق را به یغما برند.
تا سال های سال، ملت عراق که هیچ گاه حاضر نشد با فدا کردن تعدادی اندک جوانانش، همچون ملت ایران، شب سیاه وحشت را به صبح رساند، تاوان سال ها ترس، زبونی و وحشت خود را با میلیون ها تن کشته و مفقود داده و می دهد.
کجایند آنان که بر سر و روی رزمندگان اسیر ما که مظلومانه در خیابان های بصره و بغداد چرخانده می شدند تا سند پیروزی سردار قادسیه باشند، سنگ، لنگه کفش و آب دهان پرت می کردند؟
کجایند آنان که وقتی فرزندان شان، با وجودی که تا صبح هر چه گلوله داشتند به طرف نیروهای ما خالی کرده و یا بمب ها و موشک های هواپیمای شان را بر خانه و کاشانه مردم در شهر ریخته بودند، به محض این که به اسارت در می آمدند، همچون میهمان و برادر با آنها برخورد می شد و به بهترین وضع در اردوگاه ها زندگی می کردند؟
*
تا دیروز خیلی سعی می کردم حساب تو را از مردمت جدا کنم، ولی هر چه کردم نشد.
آنها که هشت سال تمام بمب شیمیایی، آتش زا، خمپاره و موشک بر سر ملت ما ریختند و شادمانه "هلهله صدام" سر می دادند، که بودند؟
الان کجایند؟
همین ها که امروز وحشیانه، مثلا برای این که به آمریکایی ها فشار وارد کنند! وحشیانه و دیوانه وار، بدن های کثیف بعثی خود را، با مواد منفجره پوشانده و خود را میان کوچه، بازار و مسجد منفجر می کنند.
*
آه صدام!
چقدر دلم برایت سوخت.
حلبچه را که دیدم آن گونه وحشیانه و بی رحمانه هموطنان خودت را بمباران شیمیایی کردی، در خواب و بیداری آرزویم بود که روزی چهره تو را ببینم که از استنشاق گاز سیانور نفس نفس بزنی و سال ها در این درد بسوزی تا جان بکنی.
*
آه سردار!
با رفتنت، همه آرزوهایم را بر باد دادی!
تو برای من، مجسمه سرسپردگی، بله قربان گویی، فداکاری، جانفشانی و جنایت در پای اربابان بودی.
شاید "جورج بوش" و "تونی بلر" هم این گونه برای اهداف صهیونیستی شان جانفشانی نکنند، ولی تو، کردی.
فریادهایت در دادگاه، پیام آخرینت و حرف های آخرینت، اگر چه همه شعار بودند و کذب، ولی یک نکته مهم را در خود داشتند و فریاد می کردند:
صدام علیه ایران، آمریکا و شاید هم اسرائیل، شعار می داد و مثلا ملت عراق را از خطر آنان برحذر می داشت.
ولی ...
ولی صدام کوچک ترین کلمه ای به "انگلیس" این پیر استعمارگر، نگفت و اهانت نکرد!
*
نوکر وفاداری بودی صدام.
خیلی هم وفادار.
آن قدر که جسد کثیف و نکبتت هم شد منشاء کمک به اهداف استعماری کهن انگلیس.
تفرقه بین شیعه و سنی، فتنه ای بود که استعمارگران از سال های بسیار گذشته دنبالش بودند و تو، سر بر فرمان اربابانت، بی کوچک ترین اعتراف و افشاگری، گردن بر طناب نهادی و به خیال خودت، و ادعای هوادارانت شدی "شهید قهرمان عرب".
صدام!
دلم برایت سوخت که تو نباید این گونه می مردی.
تو باید به دست رزمندگان ما، جان می کندی.
تو باید در حلبچه، جلوی چشمان از حدقه درآمده کودکانی که تا سال های بسیار پیش رو، همچنان ناقص الخلقه به دنیا خواهند آمد، جان می کندی.
تو باید ...
تو باید ...
*
ولش کنید. تمام شد.
صدام هم رفت و این قصه، ناگفته و مبهم به پایان رسید.
اگر دلش را دارید و تحمل دیدن صحنه های وحشتناک را دارید، بعضی فیلم ها از جنایات صدام و بعثیانش که امروز آزادانه در عراق جولان می دهند، در نشانی زیر قابل نمایش است. ببینید که سردمداران بعث، با خودی های شان چه می کردند، تا بفهمیم آزادگان سرافراز ما، سال های اسارت خود را در چنگال چه قوم وحشی و جنایت کاری، چگونه سپری کرده اند و امروز لب برنمی آورند.
فقط اگر دلش را ندارید، به هیچ وجه این صخنه ها را نگاه نکنید و بخصوص برای بچه ها نمایش ندهید:
http://fdd.typepad.com/fdd/2006/01/alert_saddams_c.html
در این قسمت ۴ فیلم قرار دارد که می توانید دانلود کنید:





حمید داودآبادی