حملهی ساواک به خانهی تیمی "حمید اشرف"
صبح یکشنبه 26 اردیبهشت 1355 که همراه بقیهی بچهها در مدرسه نخست در منطقهی "فرح آباد" تهران نو سرگرم درس بودیم، ناگهان صداهای عجیب و غریبی به گوشمان خورد. تا آن زمان چنین صداهایی را فقط در فیلمهای سینمایی شنیده بودم. خوب که توجه کردیم، فهمیدیم صدای شلیک گلوله و انفجار است. ظاهراً فاصلهی چندانی با ما نداشت.
زنگ مدرسه که خورد، به خیابان فرح رفتم. با دیدن چهرهی مبهوت مردم، متوجه شدم هراسان و وحشتزده از یکدیگر میپرسند که این صداها از کجاست؟ همان ساعت در محل پیچید که:
«خرابکارها توی خیابون فرحآباد با پلیس درگیر شدهاند.»

همراه چندتایی از بچهها به طرف محل حادثه رفتیم. در خیابان خیام تقاطع فرحآباد، هنگامی که وارد منطقه شدیم، وحشت کردیم. درگیری کاملا تمام شده بود، ولی محله شکل منطقهی جنگی به خود گرفته بود. چندین تاکسی پیکان و فیات کوچک در گوشه و کنار خیابان، از رگبار گلولهها سوراخ سوراخ شده بود. یک جیپ لندرور هم در خیابان بود که انگار چیز سنگینی بر سرش کوفته باشند؛ له و لَوَرده شده بود. از مردم که پرسیدم، گفتند «خمپاره» به این ماشین زدهاند. بعدا از دیگران شنیدم که نارنجک به داخل آن انداختهاند.

تعداد زیادی نیروی ارتشی که اسلحه در دست داشتند، در خیابانهای اطراف گشت میزدند و بعضی هم در جای خود ایستاده بودند و مردم را زیر نظر داشتند. تعدادی هم با لباس شخصی که بچهها به آنها میگفتند «پلیس مخفی»، نزدیک خانهای در قسمت جنوبی خیابان می پلکیدند، ولی از اینکه کسی به آن خانه نزدیک شود، ممانعت نمیکردند. میگفتند پایگاه خرابکارها بوده. خانهای دوطبقهی قدیمی، با دری آهنی و کوچک که قفل و زنجیر کلفتی به آن زده بودند. تاکسیهای سوراخ سوراخ شده که میگفتند متعلق به پلیس مخفی است، در مقابل آن پارک بود. ظاهراً آنها جانپناه نیروهای ساواک بودند. شیشههای ساختمان کاملا خرد شده بود. پنجرههای طبقهی بالا که پرده کرکرهی جلوی آن تکه و پاره و آویزان بود، کاملا آبکش شده بود.
جلوی در که رفتم، دیدم داخل راهرو، همهی در و دیوار از رگبار گلوله و انفجار متلاشی شده است. مثل این بود که چند کارگر را با کلنگ بیندازند به جان دیوارهای ساختمان. گچهای کنده شده از دیوارهای راهرو، همراه با لختههای خشک شدهی خون، در هم آمیخته و ریخته بودند.

جای گلوله بر در و دیوار خانههای اطراف مانده بود. بهخصوص روبهرو، درختهایی از انفجار و گلوله شکسته بودند. لکههای خون و تکههای گوشت بر روی آسفالت خیابان یا داخل جوی آب بودند یا از شاخههای درخت مقابل خانه آویزان به چشم میخوردند. صحنهی وحشتآفرینی بود. میگفتند یک دختر که چادر سرش بوده، به علامت تسلیم از ساختمان خارج شده و هنگامی که نیروهای ساواک دور او را گرفته بودند، نارنجکی را که در دست داشته، منفجر کرده و چندین مأمور ساواک را همراه خود کشته بود. لختههای خون و تکهپارههای آویزان از درخت، متعلق به همان دختر بود.
بر روی دیوار خانهی مقابل، سوراخهای درشتی ایجاد شده بود که میگفتند جای تیربار است. جلو رفتم و انگشتم را در آن سوراخها فرو بردم تا ببینم میشود گلولهی آن را پیدا کنم؟ وقتی پیکرهی زخمی درختها را دیدم که ظاهراً از داخل خانه به آنها شلیک شده بود، دلم برایشان سوخت. از بعضی سوراخهای روی درختها، شیرهی قهوهای و سیاهرنگی راه افتاده بود که من به بچهها گفتم: اینم خون درختهاست.
مسیر گلوله را که گرفتم، فهمیدم که حتماً کسی پشت این درخت پناه گرفته بوده که از داخل خانه، این همه تیر به طرفش شلیک شده است. شب از پدرم شنیدم اینها جوانانی هستند که علیه حکومت شاه میجنگند.
یکی دو سال بعد از آن درگیری، خانه را خراب کردند و بر روی آن آپارتمان بزرگی ساختند. بعد از پیروزی انقلاب، فهمیدم این ساختمان از جمله خانههای تیمی "سازمان چریکهای فدایی خلق" بوده که ساواک آن را شناسایی کرده بود. بر روی دیوار کنار آپارتمان نوشته بودند: "خیابان رفیق شهید حمید اشرف" که ظاهراً از رهبران چریکهای فدایی بود.
اخیرا در اسناد آرشیوی، به اعلامیهای با عنوان "حملات برنامه ریزی شده دشمن به سازمان چریکهای فدائی خلق ایران با شکست مواجه شد" متعلق به خرداد1355، برخوردم که به شرح مختصر درگیری خانه تیمی تهران نو پرداخته بود.
در آن اعلامیه آمده است:
"در فاصله روزهای 26 الی 28 اردیبهشت ما سال جاری دشمن حملات برنامه ریزی شده خود را بر علیه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران آغاز کرد. این حملات بدنبال کنترل شبکه تلفنی قسمتی از سازمان ما و کشف محل چند پایگاه اصلی و پشت جبهه چریکی آغاز گردید.
... حملات دشمن بدنبال محاصره بسیار شدید پایگاه تهران نو آغاز شد. در پایگاه تهران نو که یکی از پایگاههای پشت جبهه سازمان بشمار میرفت تنی چند از رفقا از جمله دو رفیق خردسال ناصر شایگان شام اسبی 11 ساله و ارژنگ شایگان شام اسبی 13 ساله زندگی میکردند و به کارهای تولیدی اشتغال داشتند. در هنگام حمله دشمن فقط نیمی از رفقا مسلح بودند. بهمین لحاظ نیز امکان برخورد نظامی با دشمن زیاد نبود. با این همه رفقا اسناد موجود در پایگاه را به آتش کشیدند و با سلاح های موجود از دو جناح حملات خود را برای شکستن خطوط فشرده محاصره دشمن آغاز کردند. دشمن که با قریب 500 مأمور ویژه مسلح به مسلسلهای یوزی اسرائیلی و نارنجکهای آمریکائی پایگاه را محاصره کرده بود پایگاه را شدیدا زیر آتش گرفته و لحظهای حملات خود را قطع نمیکرد. در چنین شرایطی تعدادی از رفقا از پایگاه خارج شده و در جریان یک نبرد خانه به خانه و کوچه به کوچه راه خود را پاک کرده و پس از کشتن بیش از 20 مأمور دشمن و مجروح ساخت تعدادی از آنان حلقه محاصره را در نزدیکی مسیل شرقی خیابان سیمتری نارمک شکسته و از محاصره خارج شدند. از آن پس مأموران دشمن جرات پیگرد بخود نداده و رفقا با امانت گرفتن یک اتومبیل پیکان از یک مدیر مدرسه از منطقه خارج شدند."



حمید اشرف که آن روز توانست از محاصرهی ماموران ساواک بگریزد، سرانجام در هشتم تیر ۱۳۵۵ در جریان یورش ساواک به محل نشست مسئولین سازمان چریک های فدایی خلق، در خانهای تیمی در مهرآباد جنوبی تهران، به همراه ۹ تن دیگر کشته شد.
نقل از کتاب "از معراج برگشتگان"
حمید داودآبادی