توپولِ توپول ...
درست مثل خودم.
از اون شبایی یه که باهاش بدجوری حال می کنم.
همه هستن.
قدیمی و جدید.
دوست و غریبه.
خیلی حال می ده.
از همون سال قبل، انتظار سال بعد رو می کشیدم.
چه حالی بالاتر از این.
چیزی دیگه نمونده.
24 ساعت.
دق کردم از بس ماه ها و روزها رو شمردم تا بهش برسم.
سه شنبه 19 شهریور.
آخ جون.
دیگه چقدر چشم انتظاری؟!
حیف که شماها نمی تونین بیان.
ولی ...

بذارین براتون صادقانه یه اعتراف بزرگ بکنم:
فردا شب آقا "مهدی گیوه کی" با صفا، طبق سنوات گذشته، یه افطاری مشتی و توپول می ده.
همه رم دعوت کرده.
ولی یه چیزی این چند روزه ماه رمضون قلقلکم می ده.
نه! راستش داره عذابم می ده.
این رو فقط به خودم میگم و بس:

بی غیرت ... بی حیا ...بی ...
تو که از چند ماه قبل انتظار روز سه شنبه و افطار توپول "گیوه کی" رو می کشیدی ...
واسه اومدن ماه رمضون هم این قدر چشم انتظار بودی و روزهارو می شمردی؟!
خیلی بی حیائی ...
تف